زنگ باورها در
"قطار سریع السیر قطبی" سال گذشته در همین روزها اکران شد اما گفته شد که از این کارتون یک نسخه هم برای پرده عریض آیمکس تهیه شده که به زودی به نمایش درمی آید. این "به زودی" یکسال به طول انجامید و آن نسخه آیمکس "قطار سریع السیر قطبی" در میان فیلم های کریسمسی امسال در ۶۶ سالن اکران شد و هنوز در زمره ۱۲ فیلم پرفروش هفته آمریکای شمالی است . به همین بهانه که اتفاقی نادر در نمایش فیلم های روز جهان است ، نگاهی داریم به "قطار سریع السیر قطبی".
«قطار سریعالسیر قطبی» از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار است از جمله اینکه برای نخستین بار تکنیک «motion – capture» (ضبط حرکت) را بطور تمام و کمال مورد استفاده قرار د اده است به این مفهوم که با دوربینهای مخصوص نقشآفرینی بازیگران به شکل حرکات دیجیتالی ضبط شده و این حرکات که شامل میمیکهای صورت هم میگردد با کاراکترهای انیمیشنی تلفیق میشود. به این ترتیب تحول دیگری در عالم سینما بوجود آمده که انیمیشنهای کامپیوتری بطور مستقیم از روی نقشآفرینی هنرپیشگان اصلی خلق میشوند.
رابرت زمهکیس که پیش از این نیز در زمینه انیمیشن و فیلم کودک، «چه کسی برای راجررابیت پاپوش دوخت؟» به صورت تلفیق فیلم زنده و کارتون ساخته بود این بار با یک قصه کریسمسی از کریس ون السبرگ (نویسنده خوش قریحهای که «جومانجی» را از او بخاطر داریم) درواقع فیلمی کودکانه ساخته و آن را با تکنیک «ضبط حرکت» به انیمیشن بدل ساخته است از همین روست که فیالمثل اگر تماشاگر آشنا به بازیگران امروز جهان حتی اطلاع نداشته باشد تام هنکس در تولید فیلم حضور داشته از روی نوع حرکات و حتی میمیک صورت رئیس قطار میتواند تام هنکس را به خاطر آورد.
اما همواره یادمان هست که حوالی ایام کریسمس حتی پیش از رؤیت برف و سرما این فیلمهای به اصطلاح کریسمسی بودند که خصوصا ما را در این گوشه دنیا از سال نو مسیحی باخبر میکردند. از فیلمهایی مانند: «زندگی شگفتانگیزی است» (فرانک کاپرا) گرفته تا «جادوگر آز» (ویکتور فلیمینگ) که هنوز برنامه شب سال نو بسیاری از شبکههای تلویزیونی دنیاست تا «چگونه گرینچ کریسمس را دزدید» (ران هاوارد) و تا فیلم «الف» که دو سال گذشته بر پرده سینماها رفت.
«قطار سریعالسیر قطبی» از آن افسانههای خیالانگیز و نوستالژی برانگیز است که حسابی کودکان گذشته را خوش میآید. مثل همین قصه «نارنیا» (که همین روزها روی پرده است و حتما در آینده ای نزدیک به آن خواهیم پرداخت) که همه چیز از پشت یک گنجه لباس شروع میشود و از آنجا به سرزمین یخبندان ملکه قدم میگذاشتند. چقدر آدم برفی پسر بچه قهرمان «قطار سریعالسیر قطبی» من را به یاد چراغ فانوس ابتدای راه داستان «نارنیا» انداخت همان آدم برفی که وقتی پسر بچه سوار قطار میشود برایش دست تکان میدهد.
«قطار سریعالسیر قطبی» درباره باور، اعتقاد و ایمان است. آنچه که زمهکیس به نوعی در فیلمهای قبلیاش مانند: «دورافتاده»، «تماس»، «فورست گامپ» و حتی سه گانه «سفر به آینده» نیز مد نظر داشت و چقدر زمانی که پسر بچه فیلم «قطار سریعالسیر قطبی» ایمان میآورد و صدای زنگ را از آن گوی نقرهای سورتمه سنتاکلاز (بابانوئل) میشنود تماشاگر علاقمند را به یاد لحظهای میاندازد که فورست گامپ با فریادهای «بدو، فورست، بدو» دوستش همه آتلهای بسته شده به پایش را میشکند و میدود یا صحنهای که «چاک نولند» در فیلم «دورافتاده» بالاخره با قایق چوبیاش از امواج شکننده اقیانوس میگذرد و یا وقتی «الی اروی» در «تماس» بالاخره در آن جهان مثالی با پدر مواجه میگردد.
«قطار سریعالسیر قطبی» ماجرای پسر بچهای است که قضیه بابانوئل و حواشیاش را باور ندارد ولی بسیار علاقمند است که به آن اعتقاد پیدا کند آنهم در دنیایی که پدر و مادرش هم نجوا میکنند: «دوران شگفتی و معجزه دیگر به پایان رسیده ...» همین علاقه اوست که باعث میشود ساعتی به نیمه شب کریسمس، ناگهان قطاری با صدای مهیب دم پنجره اتاقش توقف کند و در مقابل بهت و حیرت او، رئیس قطار بگوید: ما عازم قطب شمال هستیم و شما هم در لیست مسافران ما قرار دارید!
پسربچه خود را در قطاری که عازم مقر اصلی سنتاکلاز (بابانوئل) در قطب شمال است، تنها نمیبیند چرا که گروهی از هم سن و سالانش هم حضور دارند و همگی با لباس خواب گویی همه بدون آمادگی قبلی و بطور ناگهانی از درون تخت خواب فراخوانده شدهاند.
آنها در طی سفر به قطب شمال با حوادث گوناگونی مواجه میشوند از جمله پیوستن پسر بچه فقیر و تنهایی به نام بیلی، گم شدن بلیط دختر بچه، برخورد با جن کنار آتش در روی سقف قطار که میگوید تا چیزی را ندیدی باور نکن!، مواجه شدن با گله بزرگی از گوزن قطبی که راه قطار را سد کردهاند، لیز خوردن بر روی دریاچه یخ بسته و بالاخره...
در تمام طول راه آن واژه باور و ایمان که اساس قصه «قطار سریعالسیر قطبی» است، هر لحظه بیشتر و بیشتر بر پسر بچه نمایان میشود. خصوصا که بلیط وی با دو حرف E و B سوراخ شده (بلیط هر یک از بچهها توسط رئیس قطار با دو حرف سوراخ میشود که بعدا معلوم میشود، حروف اول واژهای است که معنای کلامی هدیه معنوی هر کدام از کریسمس و بابانوئل است) و در انتهای فیلم دو حرف ابتدای کلمه «Belive» به معنای باور و اعتقاد میشود که حاصل و رهاورد پسر بچه از سفر کریسمسیاش نزد بابانوئل بوده است. اگرچه نخستین هدیه کریسمس را او از دست بابانوئل دریافت میکند و این افتخار را مییابد که اولین مشتری سنتاکلاز باشد ولی همانجا سنتا به وی یادآور میشود آنچه مهماست همان روح کریسمس و ایمانی است که در قلبش وجود دارد و همان اعتقاد است که باعث میشود همواره صدای زنگ کریسمس را بشنود.
درواقع هدایای معنوی بابانوئل ورای عیدیهای مادی شامل حال همه بچههایی میشود که با قطار به قطب آمدهاند. مثلا دختر بچه که باورهای معنویاش قوی بوده، روح کریسمس را دریافت میکند و حروف ابتدای کلمهای که بر روی بلیطش حک شده بود E و L به «LEAD» به معنای هدایت و راهبردی تبدیل میشود و بیلی همان پسر بچه تنها از سوی سنتاکلاز خطاب میشود که هدیهاش دوستانی است که پیدا کرده و دیگر تنها نیست.
«قطار سریعالسیرقطبی» سرشار از صحنههای دلانگیز و چشمنواز است، شهر خیالی سنتاکلاز با آن خیابانها و پلهای مرتفع که «الف»های کوتاه قد حاکمش هستند، مکانی که همه بچههای دنیا را با تلویزیون زیر نظر دارند تا هدیه کریسمسشان را تعیین و کادوپیچی کرده، آدرس آنها را رویش بنویسند، کوهی از کادو و هدیه که بچهها روی آن پرتاب میشوند، مراسم سورتمهبندی بابانوئل و آن گوزنهایی که سبکبال در حال جست و خیزند و «الف»ها با زور آنها را روی زمین نگه میدارند و بالاخره آن پروازهای پرهیاهوی بابانوئل برفراز شهر ... همه و همه «قطار سریعالسیر قطبی» را به فیلمی دلنشین و تماشایی بدل میسازند. آنچه که پس از آن سفر خیالانگیز و دلچسب (اگرچه همراه تعلیق و دلهره هم هست) نصیب تماشاگر بخصوص کودک و نوجوان میشود (همانطور که نصیب پسر بچه قهرمان قصه شد) فکر کردن به حقایقی است که ممکن است با چشم دیده نشوند ولی وجود دارند و باید به آنها باور و اعتقاد داشت. همانطور که رئیس قطار به پسر بچه میگوید خیلی چیزها هستند که وجود دارند ولی دیده نمیشوند. باید آنها را باور کرد تا بتوان حسشان نمود. این همان است که دنیای مادی و علم زده دو سه دهه گذشته اینک بتدریج خود را به آن نزدیک میکند چرا که دریافته جهان خالی از باور و ایمان و اعتقاد مثل شب کریسمس مادر و پدر پسر بچه، همه چیزش ساکت و خاموش و بیروح است. چنانچه در آخر فیلم هم وقتی با گوی ارسالی بابانوئل برای پسر بچه روبرو میشوند آن را تنها یک گوی خالی میپندارند و هیچ صدایی از درونش به گوش نمیشنوند.
درواقع «قطار سریعالسیر قطبی» تصویری از همان اعتقاد شرقی است که اگر به موضوعی باور و ایمان داشته باشی قطعا آن موضوع محقق خواهد شد. این را الکساندر در فیلم «ایثار» (آندری تارکوفسکی) به نقل از یک کاهن مذهبی به پسرش میگوید که اگر درختی خشک را هر روز صبح با اعتقاد و ایمان آبیاری کند، آن درخت شکوفا میشود.
«قطار سریعالسیر قطبی» مجموعهای از شنیدنیترین ترانهها را نیز در خود دارد از جمله دو ترانه کلاسیک «سنتاکلاز به شهر میآید» با صدای فرانک سیناترا و «کریسمس داره شروع میشه» که «پری کومو» آن را میخواند.
تام هنکس در 6 نقش حضور داشته و صدا یا نقشآفرینی دیجیتالیاش را در «قطار سریعالسیر قطبی» شاهد هستیم: صدای بزرگسالی پسر بچه که راوی داستان است، خود پسر بچه، رئیس قطار، جن کنار آتش، پدر پسربچه و سنتاکلاز. به این ترتیب «قطار سریعالسیر قطبی» را میتوان کار مشترک رابرت زمهکیس و تام هنکس دانست...
دو صحنه فیلم هم اشاره مشخص به آثار شناخته شده سینمایی دارد: صحنهای که جن کنار آتش خود را سلطان قطب معرفی میکند و برمیخیزد و دو دستش را مانند لئوناردو دیکاپریو در فیلم «تایتانیک» باز میکند و فریاد میزند: «من سلطان قطب شمال هستم!» (دی کاپریو در فیلم «تایتانیک» فریاد میزد: «من سلطان جهان هستم»)
و صحنه جشن «الف»ها بعد از رفتن بابانوئل که با خواندن یک ترانه راک همراه رقص راک اندرول، صحنه مشابه در پایان «شرک 2» را تداعی مینماید.