وبلاگ تخصصی فیلم های سینمایی و سریال های خارجی

عکس، پوستر، خلاصه داستان فیلم، شرح و نقد فیلم، موسیقی متن، زیر نویس و دانلود فیلم های سینمایی و سریال های خارجی

وبلاگ تخصصی فیلم های سینمایی و سریال های خارجی

عکس، پوستر، خلاصه داستان فیلم، شرح و نقد فیلم، موسیقی متن، زیر نویس و دانلود فیلم های سینمایی و سریال های خارجی

طبقه بندی موضوعی
The Bang Bang Club 2010
پیشنهاد مشابه

 

 

ژانر: درام تاریخی زندگینامه

کارگردان:

Steven Silver

بازیگران:

Ryan Phillippe

Malin Akerman

Taylor Kitsch

خلاصه داستان:

داستان واقعی چهار عکاس جنگ در کشورهای مختلف دنیا که یکی از آنها معروفترین عکس جنگ جهان را گرفت.

 

زیرنویس فارسی

 

 

برهنگی

برهنگیمواد مخدر- مشروبات الکلی

گویش نامناسبخشونت

 

 

 

 


هری پاتر ؛

 

موعودی بر آستانه آرماگدون

 


 

در ششمین قصه از ماجرای جادوگرهای جوان مدرسه عجیب و غریب هاگوارتز به حساس ترین بخش های روایت جنگ مابین سپاه ساحران نیک به سرکردگی هری پاتر و ارتش جادوگران بدکنش به فرماندهی ولدمورت رسیده ایم که دیگر این جنگ آن گونه که جی کی رولینگ در ششمین کتاب از مجموعه کتاب های هری پاتر حکایت می کند ، به نبرد سرنوشت ساز خود نزدیک شده است. درحالی که دو سالی است هفتمین و آخرین کتاب از این مجموعه انتشار یافته و دیگر همه علاقمندان به ماجراهای هری پاتر از سرنوشت تک تک قهرمانان و ضدقهرمانان مورد علاقه شان مطلع شده اند. کاراکترهایی که تقریبا 10 سال با آنها سر و کله زدند و کنش و واکنش هایشان را از سنگ جادویی و تالار اسرار تعقیب کردند تا به زندان آزکابان رسیدند و بعد مسابقه گوی آتشین را دنبال کردند و سپس از هویت شاهزاده دو رگه باخبر شدند که تاثیر مهمی در طی این هفت قسمت از ابتدا تا آخر داشت و در آخر با یادگاران مرگ به انتهای سرگذشت پاتر جوان رسیدند. حالا تقریبا اکثر طرفداران هری پاتر دریافته اند این موجود محبوب شان ، در پایان ماجراهایی که خانم "جی .کی . رولینگ" نوشت ، نه تنها به دام مرگ نیفتاد بلکه خود ،  سرکرده یادگاران مرگ شد و به حساب ولد مورت خبیث رسید ، اگرچه خیلی از یارانش مثل پروفسور لوپین ،  فرد ویزلی ،  تانکس و مودی و حتی جن خانگی اش یعنی "دابی" در جنگ آخر به کام مرگ رفتند و خودش نیز بالاخره با "جینی ویزلی " ازدواج کرد ، همچنانکه رون با هرماین ، زندگی مشترک آغاز کرد.

اما علیرغم همه این اطلاعات بازهم تمایل دارند که داستان های هری پاتر را برروی پرده سینما هم دنبال کنند و از همین روست که مدتها در انتظار ساخت و نمایش هریک از قسمت های این مجموعه ( که معمولا با فاصله های 3-4 ساله نسبت به چاپ کتاب مربوطه به اکران عمومی درآمده اند) روزشماری می کنند. خصوصا که در مورد نمایش قسمت ششم ، یک سال هم به اصطلاح در خماری ماندند. چراکه در ابتدا تاریخ نمایش فیلم "هری پاتر و شاهزاده دورگه " سال 2008 اعلام شده بود ولی ناگهان در نزدیکی زمان نمایش عمومی ، در کمال ناباوری اعلام شد که اکران فیلم در جولای 2009 انجام خواهد شد. چنانچه از حالا در انتظار فیلم کتاب هفتم یعنی "هری پاتر و یادگاران مرگ" هستند که خوشبختانه این بار در 2 قسمت جداگانه  و به فاصله یک سال به ترتیب در نوامبر 2010  و جولای 2011 به نمایش عمومی در خواهند آمد. 

اما اولین نکته در "هری پاتر و شاهزاده دو رگه" بازگشت استیو کلاوز نویسنده فیلمنامه های 4 قسمت اول مجموعه هری پاتر به بخش فیلمنامه نویسی قسمت ششم است.( و این حضور در بخش های یک و دو "هری پاتر و یادگاران مرگ" نیز ادامه یافته است)  این در حالی است که تصور می شد ضایع کردن برخی ظرایف و پیچش های دراماتیک کتاب های هری پاتر در قسمت های 1 تا 4 به خصوص در قسمت سوم (که یکی از پیچیده ترین کتاب های این مجموعه است) باعث شد تا تولید کنندگان این فیلم ها برای نوشتن فیلمنامه "هری پاتر و محفل ققنوس" به سراغ ، "مایکل گلدنبرگ " بروند که آثار قابل قبولی مانند "تماس"(1997- رابرت زمه کیس) و "پیتر پن" (2003 - ) را در کارنامه خود داشت. از همین رو فیلمنامه "هری پاتر و محفل ققنوس" را شاید بتوان یکی از وفادارترین و خوش اقتباس ترین بخش های مجموعه هری پاتر تا امروز دانست. اگرچه کتاب پنجم کمتر دارای دقایق معمایی و پازل گونه جلد های پیشین بود و اغلب ماجراهایش را وامدار بخش های قبلی به نظر می رسید. در واقع قسمت پنجم ماجراهای هری پاتر همچون یک اثر حادثه ای – تخیلی در حد جنگ های ستاره ای و یا ماتریکس از کار درآمده بود. اما شاید به دلیل وجود برخی نکات و لحظات پازلی که در کتاب ششم وجود داشت ، بازهم تهیه کنندگان کمپانی برادران وارنر به سراغ استیو کلاوز رفتند.( که دوباره همه آنها را در فیلم خراب کند؟!!)

از آنجا که مانند قسمت های پیشین مجموعه هری پاتر ، بسیاری از فضاسازی ها و شخصیت پردازی ها در فیلمنامه "هری پاتر و شاهزاده دورگه" هم مدیون و وامدار کتاب آن است ، به نظر می آید بررسی فیلمنامه منفک از کتاب ، جفای به نویسنده کتاب و حتی فیلمنامه نویس باشد. چراکه تقریبا کاراکترها و اکثر فضاها ، دستپخت جی کی رولینگ بوده و فیلمنامه نویس تنها در تبدیل آنها به فیلمنامه و ترجمه توصیفات ادبی و نوشتاری به بیان سینمایی ، قابل نقد و اثرش جای بررسی و تحلیل دارد. از این رو در آثار اقتباسی ، معمولا بررسی تطبیقی فیلمنامه و منبع اقتباس ، نقد منصفانه تری قلمداد می شود ، مگر اقتباس در حد برداشت آزاد بوده باشد. بحث درمورد اینکه فیلمنامه نویس در انتقال سینمایی یا به قولی دراماتیزه کردن مکتوبات داستانی نویسنده کتاب تا چه اندازه توفیق داشته و بعضا چگونه توانسته  قدرت تاثیر گذاری تحریرات وی را با وفای کامل به اصل اثر یا با حفظ درونمایه و هویت آن ضمن افزودن  ملحقات و یا تلخیصاتی ، زیاد و کم نماید. در مورد مجموعه هری پاتر با توجه به قدرت نوشتاری نویسنده و سطح بالای تاثیر گذاری کتاب های مذکور  ، بیشتر بایستی توانایی فیلمنامه نویسان را در حفظ سطح همان قدرت و تاثیر گذاری مورد ارزیابی قرار داد.

اولین نکته مشترک در اقتباس از کتاب های هری پاتر به دلیل حجم زیاد هر یک از مجلدات آن که خارج از ظرفیت یک فیلم دو ساعت و نیمه ( مدت زمان هر یک از فیلم های آن ) هستند ، توانایی یا عدم توانایی استیو کلاوز و مایکل گلدنبرگ ( دو فیلمنامه نویس این مجموعه) در خلاصه کردن کتب فوق الذکر در حد و اندازه فیلم 150 دقیقه ای به نظر می آید. اینکه چه قسمت هایی از قصه ، خلاصه یا حذف شده ، چه کاراکترهایی خط خورده یا کوتاه گردیده اند و این جرح و تعدیلات تا چه اندازه در پیشبرد روند قصه و یا مانع شدن از آن ، تاثیر داشته است.

تقریبا بسیاری از خوانندگان کتاب " هری پاتر و شاهزاده دورگه" در همان زمان که کتاب را مطالعه کردند ، دریافته بودند که این قسمت ، یکی از مهمترین بخش های مجموعه داستان های هری پاتر است . چراکه برخی از مهمترین پازل هایی که در کتاب های قبلی مجموعه فوق طرح گردیده بود ، در این کتاب ( و البته کتاب هفتم یعنی "هری پاتر و یادگاران مرگ" ) در کنار هم قرار می گرفت و روشن می گردید ؛ مثل مطرح شدن قضیه هورکراکس ها که اصلی ترین علت زنده ماندن و به اصطلاح فناناپذیر شدن ولد مورت به شمار می آمد. اما استیو کلاوز همچنان از بیان بسیاری پس زمینه ها و علل همین رمز و رازها در فیلمنامه بازمانده است، اگرچه نسبت به مثلا "هری پاتر و زندانی آزکابان" قصورهای کمتری را می توان به وی نسبت داد.

داستان فیلم "هری پاتر و شاهزاده دو رگه" برخلاف کتاب آن که از دیدار وزیر سحر و جادو (کورنلیوس فاج) و وزیر مشنگ ها آغاز می شود با خرابکاری و حملات مرگ خوارها به شهر مشنگ ها ( که البته در کتاب در حرف های فاج بیان می گردد) شروع شده و به نوعی حملات تروریستی نیروهای به اصطلاح شرور را در فیلم های معمولی آمریکایی (که ظاهرا تصویر آینده وحشت انگیز و هول آوری  را به نمایش می گذارند) تداعی می نماید.

هری پاتر برای ششمین سال پیاپی همراه دیگر دوستانش مانند رون ویزلی و هرماین گرینجر راهی هاگوارتز می شود. این در حالی است که دیگر ، بسیاری از موقعیت ها ، هم برای مخاطبان و هم برای کاراکترها روشن تر شده است. مثلا برای اولین بار در این قسمت به طور علنی هری پاتر به عنوان منجی موعود نامیده می شود!( البته این موضوع در آخر کتاب پنجم که دامبلدور  پیشگویی مهم پرفسور تریلاونی را در مورد رقیب نهایی ولدمورت بیان می کرد ، روشن شده بود اما چون بخش فوق از پیشگویی در فیلم مربوطه بیان نمی شد ، برای نخستین بار در فیلم "هری پاتر و شاهزاده دو رگه" آن را دیده و می شنویم.)

 اینک دیگر هری پاتر ،  تنها کسی است که همه در انتظار نبردش با نیروی تاریکی و نجات جهان از وجود آن هستند. این موضوع حتی در نشریات و مطبوعات نیز درج شده و در صحنه ای از فیلم که هری در رستورانی مشغول خواندن روزنامه است ، در همان روزنامه کاملا به چشم می خورد و پیشخدمت رستوران نیز از این جهت نسبت به هری ابراز ارادت می کند! ( البته در کتاب ، هری هرگز در دنیای مشنگ ها و در رستورانی اینچنین حضور ندارد ). اینکه چرا پیتر ییتس کارگردان و فیلمنامه نویسش ، استیو کلاوز ، تا این حد اصرار داشته اند ، ابتدای این قسمت از هری پاتر را به دنیای مشنگ ها برده و حتی مسئله منجی بودنش را هم در این دنیا مطرح سازند ، شاید از این جهت است که خواسته اند این مقوله مهم جهان امروز ( که بیش از یک دهه است در هالیوود مورد توجه قرار گرفته) را خارج از دنیای جادوگری هاگوارتز و مانند آن نیز جاری ساخته و برای تماشاگران خاص هری پاتر  که بیشتر از قشر نوجوانان هستند، ملموس تر سازند. ( به خاطر بیاوریم صحبت های پرفسور رابرت لنگدون در "رمز داوینچی" را که در پاسخ نگرانی سوفی مبنی بر از یادرفتن جام مقدس ، خانقاه صهیون ، خاطره مریم مجدلیه و نسل عیسی مسیح ، یادآور شد که هنرمندان متعددی در طول تاریخ سعی کردند با آثار خود ، این یاد را در اذهان کودکان و نوجوانان و به زبان و بیان خود آنها حفظ نمایند ، از جمله والت دیزنی در قصه ها و کارتون هایی مثل سیندرلا و زیبای خفته و سفید برفی و هفت کوتوله و ... و همچنین داستان هایی مانند  هری پاتر...)

در "هری پاتر و شاهزاده دورگه" ، دیگر حضور ولدمورت ( که تا قسمت قبلی حتی توسط استاد مبارزه با جادوی سیاه یعنی امبریج نفی می گردید) کاملا جدی و علنی شده ، به طوریکه تمهیدات حفاظتی شدیدی را برای ورود و خروج به مدرسه هاگوارتز در نظر گرفته اند. این موضوع را در بدو ورود هری و دوستانش به هاگوارتز شاهد هستیم.

ماجرای ارتباط هری پاتر و دنیای هاگوارتز در کتاب ششم مثل اغلب کتاب های قبلی از پرایوت درایو و خانه دورسلی ها آغاز می شود ولی بازهم سازندگان فیلم این قضیه را هم به دنیای معمولی مشنگ ها برده و شاهدیم که دامبلدور در مترو با هری ملاقات کرده و او را به شیوه آپارات انتقال می دهد.

در قسمت ششم ، بازهم شاهد حضور استاد جدیدی هستیم به نام هوراس اسلاگهورن ( با بازی جذاب و شیرین جیمز براد بنت که کاراکترش تا حد زیادی با شخصیت توصیفی جی کی رولینگ در کتاب همخوان و سازگار است ) که در ابتدا براین تصوریم ، طبق معمول برای تدریس مبارزه با جادوی سیاه چنین اقدامی صورت گرفته ولی بعدا در هاگوارتز و مراسم افتتاحیه سال ششم متوجه می شویم ، اسلاگهورن برای درس معجون سازی در نظر گرفته شده و پرفسور اسنیپ ، استاد قبلی این درس به سمت مدرس مقابله با جادوی سیاه انتخاب گردیده است. ( در فیلم روشن نمی شود چرا چنین اتفاقی می افتد و سوال بزرگی برای تماشاگران باقی می ماند اما خوانندگان کتاب های هری پاتر از قسمت چهارم به خاطر دارند که پس از آشکار شدن ولدمورت ، به نوعی دریافته می شود که دامبلدور ، اسنیپ را برای نفوذ به اردوی ولدمورت می فرستد. این موضوع در قسمت پنجم و در جریان محفل ققنوس واضح تر شد ، خصوصا جایی که اسنیپ گزارشی را به دامبلدور ارائه می دهد و بالاخره در همین قسمت ششم و در صحنه ای که رون مسموم شده ، هاگرید که مخفیانه به صحبت های دامبلدور و اسنیپ گوش می دهد ، متوجه می شود اسنیپ از ماموریتی که رییس هاگوارتز به وی واگذار نموده ، ناراضی به نظر می رسد.یعنی در واقع دامبلدور با واگذاری درس مقابله با جادوی سیاه به اسنیپ به نوعی به وی رشوه داده است!)

اما از طرف دیگر در همین قسمت ششم برای اولین بار و در همان نخستین صحنه ها ، خیانت یکی از نزدیکترین و اصلی ترین یاران هاگوارتز یعنی پرفسور اسنیپ را می بینیم. به یاد داریم که مثلا خیانت کویرل در "هری پاتر و سنگ جادویی" در انتهای داستان روشن شد و در قصه چهارم یعنی گوی آتشین نیز در آخر معلوم گردید مودی قلابی ، همان بارتی کراچ پسر بوده که با استفاده از معجون جادویی اش خود را تغییر چهره داده است. اما در "هری پاتر و شاهزاده دورگه" در دومین صحنه ، ملاقات اسنیپ را با مرگ خوارانی همچون نارسیسا مالفوی (مادر دراکو مالفوی) و بلاتریکس لسترنج مشاهده می کنیم. به هرحال اسنیپ از اعضای محفل ققنوس است و از همین روی مورد تعقیب هری پاتر قرار می گیرد تا سر از کارش درآورده شود.( این بخش از داستان یکی از موارد مورد علاقه کلاوز و ییتس است که بارها در لحظات مختلف فیلم دیده می شود!) یادمان هست که در قسمت نخست همه ظن و شک مخاطب تا صحنه آخر برروی همین اسنیپ بود . آن مسابقه کوییدیچ را با خاطر آورید و آن وردی که زیر لب توسط اسنیپ خوانده شد و پس از آن شاهد سقوط هری بودیم . بعدا متوجه شدیم که در واقع ورد اسنیپ برای نجات هری از جادوی کویرل بود که با نگاه ، وی را از روی جاروی جادوگری به زیر افکند.

علیرغم نمایش خیانت فوق الذکر در صحنه های ابتدایی فیلم ،  آنچنانکه در کتاب "هری پاتر و شاهزاده دورگه" نفرت از اسنیپ در خواننده برانگیخته می شود ، اساسا در فیلم چنین اتفاقی نمی افتد و در صحنه هایی ، شاهد تردید و چهره ای نسبتا مثبت از اسنیپ هستیم. گویی فیلمنامه نویس عمدا می خواسته ذهن مخاطبش را از پیش با سرنوشت پرفسور اسنیپ آشنا سازد. ( در قسمت هفتم وقتی اسنیپ به دست ولد مورت کشته می شود ، به هنگام مرگ ، قسمتی از خاطراتش را به هری می دهد و از طریق این خاطرات متوجه       می شویم ، وی عشق مادر هری را پیش از ازدواجش در سر داشته  و علت نفرتش نسبت به هری در واقع  شباهت هری با پاتر پدر  بوده است. همچنین در می یابیم کشته شدن دامبلدور توسط اسنیپ در قسمت ششم با یک توافق قبلی مابین آن دو اتفاق افتاده ،  چراکه دامبلدور به حال مرگ بوده و هر دو از این مسئله اطلاع داشتند. تنها می خواستند گناه آن برگردن دراکو مالفوی نیفتد ، ضمن اینکه محبوبیت اسنیپ نزد ولد مورت بیشتر شود.دیگر اینکه نفوذ اسنیپ در دستگاه ولد مورت بنا به دستور دامبلدور به خاطر روزگاری بوده که ارتش تاریکی بر هاگوارتز حاکم شده و دامبلدور پیش بینی کرده بود ، اسنیپ می تواند حداقل با حضور در دار و دسته ولد مورت ، به ریاست هاگوارتز رسیده  و از سختی آن دوران بر اهالی مدرسه جادوگری بکاهد. همین اسنیپ پس از حاکمیت ولد مورت در "هری پاتر و یادگاران مرگ" به هری که فراری شده ، کمک های فراوانی  می کند. )

از دیگر راز و رمز هایی که در کتاب ششم به تفضیل بازگشایی می شود ولی در فیلم چندان مورد توجه قرار نمی گیرد ، داستان تام ریدل است که در قسمت دوم یعنی "هری پاتر و دالان اسرار" ، دفترچه خاطراتش را به یاد داریم. همان دفترچه خاطراتی که متوجه می شویم یکی از هورکراکس های ولدمورت است. در این قسمت ، دامبلدور ، هری را به سیاحت برخی خاطرات تام ریدل در قدح اندیشه می برد . در فیلم ، این گشت و گذار در خاطرات تام ریدل از زمانی  شروع می شود که او در یتیم خانه و در کودکی بعضی قدرت های جادویی اش را بروز می دهد که دامبلدور به سراغش رفته و وی را به هاگوارتز می آورد.  استیو کلاوز و دیوید ییتس در فیلم "هری پاتر و شاهزاده دورگه " به همین مختصر بسنده کرده و در سفر نیمه کاره و ناقص هری به خاطره بعدی ریدل ،  تنها دیدار با پرفسور اسلاگهورن و دستکاری خاطره مزبور را شاهد هستیم. اما در کتاب شرح نسبتا مفصلی در مورد تام ریدل آمده است که بسیاری از ابعاد شخصیتی ولد مورت را برای مخاطب باز می نماید. در واقع خلاصه کردن این قسمت از کتاب توسط فیلمنامه نویس ، ضربه جبران ناپذیری به شخصیت ولد مورت یعنی اصلی ترین ضد قهرمان اثر  وارد آورده و وی را در واقع از یک شخصیت ، به یک تیپ معمولی بدل ساخته است. نکات مهمی که در کتاب ، شخصیت ولدمورت را کامل می کند و در فیلم مورد غفلت واقع شده ، از جمله اینکه مادر ولد مورت ، پدر وی را که تام ریدل نام داشته ، با معجون عشق جلب کرده و پس از مدتی با از بین بردن اثر آن معجون وی را از دست داده است. از آن پس مادر تحت شرایط سختی زندگی سپری می کند و به هنگام مرگ نام فرزندش را "تام مارولوو ریدل" گذارد ( عبارتی که نوشتن معکوس آن ، جمله معروف "من ولد مورت هستم " را بوجود می آورد) در کتاب می خوانیم که ولد مورت در طول دوران رشد ، از کودکی تا جوانی ، اعمال دهشتناکی مرتکب شده از جمله هم سن و سالانش را آزار و اذیت کرده و اعمال خلاف مرتکب می گردد. و در نهایت با کشتن دایی اش ، انگشتر معروف وی را به عنوان اولین هورکراکس خود می رباید.( انگشتری که در صحنه ای از همین فیلم دامبلدور آن را به هری نشان می دهد و همچنین در قسمت هفتم آن را یکی از یادگاران مرگ می یابیم). او در همان زمان پدرش که یک مشنگ زاده بود( و همین کینه ولد مورت را علاوه بر عمل ترک مادرش ، نسبت به وی افزون ساخته بود)  را نیز به قتل رسانده و گناه آن را برگردن دایی مقتول خویش می گذارد. به دلیل همین خباثت ها و دیگر صفات منفی است که در دوران بزرگسالی  ، دامبلدور حاضر نیست ، استادی کلاس مبارزه با جادوی سیاه را به وی بسپارد . از همین روی ولدمورت هاگوارتز را ترک می کند.

تردیدی نیست که محورهای اصلی کتاب "هری پاتر و شاهزاده دو رگه" ، 3 موضوع تشریح سرگذشت تام ریدل یا همان ولد مورت ، راز بقا و جاودانه شدنش از طریق هورکراکس ها و همچنین اقدامات اسنیپ به عنوان جاسوسی دو جانبه است که در اوج فعالیت هایش دامبلدور را به قتل می رساند.

اما در فیلمنامه ، این 3 محور مهم در سایه تعقیب و گریزهای هری پاتر و اسنیپ ، عشق مثلثی رون ویزلی و لاوندربراون و هرماین گرینجر یا سطحی شدن عشق هری و جینی ویزلی همچنین پررنگ شدن مزاحمت های مداوم هری برای پرفسور اسلاگهورن ( جهت کشف اصل آن خاطره خراب شده توسط تام ریدل) و ...قرار گرفته و چندان برای مخاطب باز نمی شوند. حتی قضیه شاهزاده دورگه که بخشی از عنوان کتاب و فیلم است (و پیش از خواندن کتاب یا دیدن فیلم ، مورد حدس و گمان های متعدد قرار می گرفت که آیا مصداقش ، هری پاتر است یا ولد مورت و یا...؟) تنها در یکی از سکانس های پایانی فیلم مورد اشاره قرار می گیرد.  در آن سکانس ، پرفسور اسنیپ پس از حمله مرگ خوارها به هاگوارتز و تخریب آن ، وقتی هری با وی درگیر شده و جادوها و طلسم های ذکر شده در کتاب معجون سازی شاهزاده دورگه را در موردش به کار می برد ، صریحا می گوید که "تو طلسم های من را درباره خودم به کار می گیری... بله ، من شاهزاده دو رگه هستم..."

اما در کتاب و در فصل آخر به نام "گور سفید" ، هرماین که در طول داستان نیز به دنبال کشف راز شاهزاده دورگه بود ، همه ماجرای آن را برای هری توضیح می دهد که مادر اسنیپ ، نام "شاهزاده" برخود داشته و از آنجا که اسنیپ بسیار به مادر خود افتخار می کرده ، لقب "شاهزاده" را برای خود برمی گزیند. از طرف دیگر پدر اسنیپ نیز مشنگ زاده بوده و از این لحاظ اسنیپ ، یک دورگه محسوب می شده است. گو اینکه هم هری پاتر و هم ولدمورت هم دورگه به حساب آمده اما لقب شاهزاده تنها برای اسنیپ وجود داشته است.

اما مهمترین تغییر فیلمنامه نسبت به کتاب در صحنه آخر و یورش مرگ خواران ولد مورت به هاگوارتز اتفاق می افتد. در کتاب ، دامبلدور با توجه به آگاهی از این حمله ، اعضای محفل ققنوس و بعضی از اهالی هاگوراتز را آماده مقابله و مقاومت کرده و سرانجام بر مرگ خواران پیروز می شوند. ( هم در صحبت های مابین دامبلدور و هری قبل از رفتن به غار تام ریدل ، دامبلدور این موضوع را متذکر می شود که عده ای از اعضای محفل ققنوس را برای حفاظت از هاگوارتز آورده ، هم به هنگام بازگشت این دو به هاگوارتز لحظاتی از جنگ روایت می شود، هم وقتی هری برای نجات دامبلدور از دست دراکو مالفوی تلاش می کند ، باز صحنه ای از جنگ و کشته شدن مرگ خوارها نقل می گردد و هم پس از شکست مرگ خوارها و در فصل ماقبل آخر کتاب یعنی "مرثیه ققنوس" ، وقتی اعضای محفل ققنوس و سایرین در درمانگاه جمع شده اند ، ماجرای جنگ با مرگ خوارها و مقاومت در مقابلشان ، حکایت می شود.)

اما در فیلم شاهد تخریب هاگوارتز و حتی به آتش کشیدن پناهگاه ( خانه ویزلی ها) توسط دار و دسته ولد مورت هستیم درحالی که کوچکترین مقاومتی در برابرشان رویت نشده و اساسا فردی از اعضای محفل ققنوس حضور ندارد! معلوم نیست چرا کارگردان و فیلمنامه نویس ، این بخش مهم را از فیلم حذف کرده یا از آن بسیار سرسری گذشته اند. شاید قصد داشته اند همه هیجان و تعلیق رویارویی ارتش ولدمورت با محفل ققنوس را برای نبرد آخرین و قسمت هفتم یعنی "هری پاتر و یادگاران مرگ" نگاه دارند. چون به هر حال فیلم هفتم از این مجموعه (که گفته شد در 2 قسمت و به فاصله دو سال اکران خواهد گردید) بازهم حاصل همکاری استیو کلاوز فیلمنامه نویس و دیوید ییتس کارگردان است که در حال حاضر بخش اول وارد مرحله فنی شده و بخش دوم در حال فیلمبرداری است. به هر حال در این بخش ، در واقع فیلمنامه نویس و کارگردان ، تغییر مهم و تاثیر گذاری را نسبت به کتاب اعمال می کنند و با کم رنگ کردن یا در حقیقت حذف مقاومت محفل ققنوس و پیروزی شان در برابر مرگ خواران ولد مورت ، حفره بزرگی در روند قصه بوجود آورده و جبهه خیر را دچار نقصان اساسی تصویر می نمایند! اگرچه این یک تمهید هالیوودی دستمالی و نخ نما شده است که نیروی خیر را تا سر حد مرگ و اضمحلال ضعیف کرده و ناگهان در کمال ناامیدی و یاس وی را بر دشمن قدر پیروز گردانند ولی چنین کلیشه ای به هیچوجه در این بخش از داستان هری پاتر جواب نمی دهد.

 و بالاخره سکانس پایانی فیلم در سوگ مرگ دامبلدور است که علیرغم تلاش های فیلمنامه نویس و کارگردان برای تاثیر گذار بودن آن ، به هیچ وجه بار تراژیک دو فصل آخر کتاب را دارا نیست.

اما موضوع مهم دیگری که در کتاب "هری پاتر و شاهزاده دورگه" مورد تاکید قرار گرفته ، ولی در فیلم حذف شده ، اشاره به نبرد آخرین و "آرماگدون" است. در بخش آخر کتاب ششم یعنی "گور سفید" وقتی همه یاران دامبلدور گرد جسد او جمع شده اند و سانتورها ( اهالی جنگل ممنوع) هم می آیند و در حاشیه همان جنگل می ایستند ، هری به یاد نخستین سفرکابوس وارش به این جنگل می افتد و نخستین ملاقاتش با ولد مورت و در اینجا جمله دامبلدور را به خاطر می آورد که گفته بود : "جنگ نهایی نیک و بد ، آرماگدون بزرگ چندان دیر نیست..."

به این ترتیب نویسنده و طراحان قصه هری پاتر که تا اینجا و گذشت شش کتاب ، تنها به زبان به اصطلاح فانتزی سخن گفته و همه نیات خود برای به قول پرفسور لنگدون حفظ راز جام مقدس و خانقاه صهیون و ظهور موعودی از نسل عیسی مسیح و مریم مجدلیه برای آخرالزمان را در لوای داستانی کودکانه و جادو و جنبلی پنهان ساخته بودند  ، سرانجام پرده های هنر و فانتزی و افسانه و سرگرمی را کنار زده و به صراحت از آرمان های ایدئولوژیک گروهی سخن می گویند که در این روزگار تحت عنوان "اوانجلیست ها " از پس گذشت قرون و اعصار اهداف دیرین حکومت جهانی صهیون را دنبال کرده و در فرهنگ سیاسی امروز به "صهیونیست های مسیحی" مشهور شده اند. "آرماگدون" همان آرمان نهایی این گروه است که از زمان مهاجرتشان به آمریکا (با نام پیوریتن ها") جزو لاینفک زندگی و کار و فعالیتشان قرار گرفته و به جد باور داشته و دارند که برای بازگشت همان حضرت مسیح (ع) به عنوان منجی آخرالزمان ، جمع کردن قوم یهود در سرزمین فلسطین و برپایی کشور اسراییل ضروری است و این اساس تشکیل و ماموریت حکومت آمریکا به شمار می آید که از سوی خداوند تعیین شده است! و "آرماگدون" همان نبرد نهایی است که در محلی با همین عنوان در فلسطین مابین نیروهای خیر به رهبری عیسی مسیح(که منظور غرب صلیبی به ریاست آمریکاست و از همین رو بوش پسر ، لشکر کشی به خاورمیانه پس از 11 سپتامبر 2001 را آغاز جنگ صلیبی نوین خواند !)  و ارتش شر به سرکردگی ضد مسیح که از شرق می آید(و در ادبیات امروز آرماگدونی ، به طور مشخص مسلمانان و ایرانی ها معرفی می شوند!!) ، در گرفته و در نهایت به نابودی ضد مسیح و پیروزی مسیح و هزار سال حاکمیت پیروان او بر دنیا خواهد انجامید. به این ترتیب با این اعلان صریح سازندگان هری پاتر ، این مجموعه فیلم ها هم به دور از هر گونه به اصطلاح توهم توطئه و تردید ، در زمره آثار سینمای آخرالزمانی قرار می گیرند.( که این روزها در غرب به صورت یک ژانر مهم در آمده  و حتی اخیرا تیم برتون به عنوان تهیه کننده انیمیشن آخرالزمانی "9" ، در گفت و گویی ، تعداد فیلم های در این باب را از فرط ازدیاد تولید به کنایه ، میلیون ها عدد نامید!!)

اگرچه اشاره های صریح نویسنده و تهیه کنندگان کتاب و فیلم "هری پاتر و شاهزاده دورگه" به منجی موعود و آرماگدون ، همه ادعاهای هنر سرگرمی ساز و فیلم فانتزی را زیر علامت سوال جدی برده و باردیگر حاکمیت هنر ایدئولوژیک غرب امروز را به منصه ظهور می رساند اما از قسمت های پیشین هری پاتر نیز می توانستیم این درونمایه را مستفاد نماییم.   

درونمایه جادوییستی کتاب و مجموعه فیلم های  هری­پاتر بیش از هر مقوله به تفکر رازآمیز کابالیسم(قبالائیسم) نزدیک بوده و از بسیاری نشانه ها و سمبل های این فرقه صهیونیستی بهره گرفته است. فرقه ای که در هالیوود امروز بسیار ریشه دار است . چنانچه در سال 2004 پال اسکات در نشریه معتبر "دیلی میل"  درمورد رهبر آن یعنی فیووال کروبرگر یا فیلیپ برگ نوشت که وی عملا بر هالیوود حکومت می کند.

فیلیپ برگ برای اوّلین بار در سال 1969 دفتر فرقه خود را در اورشلیم (بیت‌المقدس) گشود و سپس کار خود را در لس‌آنجلس ادامه داد. دفتر مرکزی فرقه کابالا در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلی هیلز (در حومه لس‌آنجلس و در نزدیکی هالیوود)، واقع است. این رهبر «خودخوانده» فرقه کابالا فعالیت خود را بر هالیوود متمرکز کرد، در طی دو سه ساله از طریق جلب هنرپیشگان و ستاره‌های هالیوود و مشاهیر هنر غرب به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست یافت، خانه‌های اعیانی در لس‌آنجلس و منهاتان خرید و شیوه زندگی پرخرجی را در پیش گرفت. امروزه، شبکه فرقه برگ از توکیو تا لندن و بوئنوس‌آیرس گسترده است و این سازمان دارای چهل دفتر در سراسر جهان است. در سال 2002 دارایی فرقه برگ حدود 23 میلیون دلار تخمین زده می‌شد ولی در سال 2004 تنها در لس‌آنجلس 26 میلیون دلار ثروت داشت. فرقه کابالا ادعا می‌کند که دارای سه میلیون عضو است.

سازمان برگ خود را "فرا دینی" می‌خواند و مدعی است که کابالا "فراتر از دین، نژاد، جغرافیا، و زبان است" و با این تعبیر ، درهای خود را به روی همگان گشوده است. اعضای فرقه، فیلیپ برگ را "راو" می‌خوانند. "راو" همان"رب" یا "ربای" یا "ربی" است که به خاخام‌های بزرگ یهودی اطلاق می‌شود.

فعالیت فرقه کابالای برگ در سال 2004 به‌ناگاه اوج گرفت و با اعلام پیوستن مدونا ( خواننده مشهور آمریکایی)به این فرقه در رسانه‌ها بازتابی جنجالی داشت. بسیاری از خام خام های سنت گرای یهودی ، عقاید فیلیپ برگ و فرقه اش را منشاء گرفته از جادوگران و ساحران مصر باستان و حتی شیطان پرستی یا پاگانیسم  دانستند.

واقعیات نشان می‌دهد که برگ تنها نیست. کانون‌ها و رسانه‌های مقتدری در پی ترویج فرقه او هستند و مقالات جذاب و جانبدارانه‌ درباره‌اش می‌نویسند. "کابالا هالیوود را فرا گرفته است" عنوانی است که مدتهاست به چشم می‌خورد.

تایمز لندن در سال 2004 گزارش مفصلی درباره پیوستن مدونا به فرقه کابالا منتشر کرد. گزارش تایمز همدلانه بود و تبلیغ به‌سود فرقه برگ به‌شمار می‌رفت. به‌نوشته تایمز، در جشن یهودی پوریم، که در دفتر مرکزی فرقه کابالا برگزار شد، صدها تن از مشاهیر لس‌آنجلس و هالیوود حضور داشتند. یکی از مهم‌ترین این افراد مدونا بود که از هفت سال پیش در مرکز فوق در حال فراگیری کابالا بود و اکنون رسماً کابالیست شده بود. نه تنها او بلکه بسیاری دیگر از مشاهیر سینما و موسیقی جدید غرب، از پیر و جوان، به عضویت فرقه کابالا درآمدند: از الیزابت تایلور 72 ساله و باربارا استریسند 62 ساله تا دیان کیتون، دمی مور،استلا مک‌کارتنی، بریتنی اسپیرز،اشتون کوشر، ویونا رایدر، روزین بار، میک جاگر،پاریس هیلتون (وارث خانواده هیلتون، بنیانگذاران هتل‌های زنجیره‌ای هیلتون) و دیگران. این موج ورزشکاران را نیز فرا گرفت: دیوید بکهام (فوتبالیست انگلیسی) و همسرش، ویکتوریا، آخرین مشاهیری بودند که در ماه مه 2004 ، به عضویت فرقه کابالا درآمدند.

اما کابالیسم داستان مفصلی دارد. اسناد تاریخی موجود ، ریشه های آن را به آیین های جادویی و مشرکانه کاهنان و ساحران مصر باستان مربوط می­ داند که پیرامون فراعنه گرد آمده بودند. بعدها در جنگ های صلیبی، فرقه شوالیه­های معبد، این مضامین ساحرانه را از خاخامهای کابالیست فراگرفتند و در اروپا پخش کردند. گفته می­شود که شوالیه­هایی که خودشان مسیحی بودند،‌ در محل ادعایی معبد سلیمان در بیت المقدس، انزوا گزیده و به آموزه­های جدیدی رسیدند. آنها (چنانچه در "رمز داوینچی" هم آمده) براثر دستیابی به اسرار و رموزاتی ، مدت­ها از کلیسای کاتولیک حق السکوت ­گرفتند و از این راه ثروت هنگفتی انباشتند تا بالاخره بر اثر قدرت گرفتن کلیسای کاتولیک، مرتد اعلام شده و فرمان قتل عامشان صادر گردید . از رهبرانشان افرادی همچون ژاک دموله اعدام شدند اما عده­ای از آنها به اسکاتلند گریخته و اولین لژ­های فراماسونی را به وجود آوردند، یعنی در واقع فراماسونری منشاء کابالیستی دارد.

در هالیوود امروز سازندگان بسیاری از فیلم ها ، به 9 شوالیه اولیه معبد به انحاء گوناگون ادای احترام می کنند. از جمله 9 نفر یاران حلقه در "ارباب حلقه ها" یا جنگجویان جدای در "جنگ های ستاره ای" که معبدشان و اعتقاد و آرمان هایشان برگرفته از اسطوره های جوزف کمپل،  بسیار به باورهای کابالیستی شوالیه های معبد شباهت دارد.( خصوصا مقوله سوی مثبت و منفی نیرو) و همچنین محفل ققنوس در همین هری پاتر و اعضای اصلی اش که 9 نفر هستند.

 وقتی مکتب کابالا کارکرد احیاء و ترویج آرمان‏های مسیحایی را به دست گرفت ، این آرمان‏ها در بنیاد تحریکات جنگ‌افروزانه صلیبی سده سیزدهم و تکاپوهای شِبه‌صلیبی و نو‌صلیبی سده‌های پسین جای گرفت. در سده چهاردهم میلادی، هسته‌های فرقه کابالا در جوامع یهودی سراسر جهان، به‏ ویژه در بنادر ایتالیا، گسترده شد. از طریق ایتالیا، که قلب جهان مسیحیت به شمار می‌رفت، پیشگویی‏های اسرارآمیز درباره ظهور قریب‌الوقوع مسیح و استقرار سلطنت جهانی او، به مرکزیت بیت‌المقدس، رواج یافت و دربار پاپ در رم و سایر کانون‏های فکری و سیاسی دنیای مسیحی را به شدت متأثر ساخت. در تمامی این دوران منجمین بانفوذ یهودی، یکی پس از دیگری، درباره ظهور قریب‌الوقوع «ماشی‌یَح» (مسیح) پیشگویی می‌کردند و حتی ظهور مسیح بن داوود را در سال 1358م. پیش‌بینی نمودند که با بازگشت حضرت مسیح(ع) در باورهای مسیحی اشتراکات فراوان داشت. از این زمان بود که اعتقادات منجی گرایی ، موعود گرایی و آخرالزمانی در مسیحیت جدی تر گردید.

 از نیمه دوّم سده پانزدهم میلادی ، کابالیست‌های یهودی به تدوین برخی رساله‌های کابالی منطبق با زبان و فرهنگ مسیحیان دست زدند. این رساله‌ها در ایتالیا و به‏ ویژه در کانون فرهنگی خاندان مدیچی در فلورانس بسیار مؤثر بود. به ‏نوشته دائرة‌المعارف یهود، محافل فرهنگی رنسانس عمیقاً باور کردند که در رساله‌های کابالی به منابع اصیل و دست اوّل رازهای کهن هستی دست یافته‌اند؛ رساله‌های گمشده‌ای که اینک پدیدار شده و به کمک آن نه تنها می‌توان به اسرار نوشته‌های پیشینیان در مصر و یونان باستان پی برد، بلکه رازهای مسیحیت را نیز می‌توان شناخت. در سده‌های شانزدهم و هفدهم میلادی فرقه کابالا در تمامی مراکز مهم قاره اروپا گسترده شد. بدینسان، مکتب کابالا به نیروی متنفذ سیاسی در میان مسیحیان بدل شد که بر آرمان‏های مسیحایی و صلیبی جدید دامن می‌زد و طلوع قریب‌الوقوع دولت جهانی اروپاییان را نوید می‌داد. به تأثیر از این موج، بسیاری از متفکران اروپایی به این نتیجه رسیدند که باید آرمان ظهور مسیح را با مفاهیم رازآمیز شناخت و تنها منبع معتبر برای این شناخت رساله‌های کابالی است. در نتیجه، رویکردی گسترده به فراگیری زبان عبری، به‏ ویژه در ایتالیا، آغاز شد.

 

کابالیسم یکی از آیین هایی معرفی گردیده است که جادوئیسم و جادوگری را نشر می دهد و حل و فصل بسیاری از مشکلات بشری را به واسطه آن می داند. عناصر اصلی کابالیسم، موعودگرایی ، اعتقاد به آخرالزمان و آرماگدون ، شیطان شناسی و قدرت شر و همچنین روش های مرموز صوفیانه و پنهان کاری و جادوگرایی هستند. همه این عناصر در اثری چون هری پاتر به روشنی هویدا هستند. البته آثار فراوان دیگری هم به کابالیسم اشاره های پیدا و پنهانی دارند.

به هر حال "هری پاتر و شاهزاده دورگه" یکی از غم انگیزترین و سیاه ترین قصه های هری پاتر به نظر می آید. فضای حاکم که به نوعی در اختیار ولد مورت و مرگ خوارها قرار دارد ، خیانت اسنیپ ، مسئله هورکراکس ها که ولد مورت را دارای هفت جان کرده و بالاخره مرگ دامبلدور به عنوان پشتوانه همیشگی هری پاتر ، ششمین هری پاتر را همچون ابرهای سیاه و خاکستری که همراه علامت شوم هر از گاهی ، آسمان قصه را می پوشاند به داستانی نفرین زده بدل ساخته است.  

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">