در صحنه ای از فیلم «جی.اف.کی» ساخته 15 سال قبل الیوراستون ،در دیدار مامور مخفی آمریکایی(دانالد ساترلند) با جیم گریسون (با بازی کوین کاستنر) وکیل نیوااورلثانی پروندهای که قتل جان اف کندی را فراتر از جوان ناشناختهای به نام «اسوالد» میداند ،پس از توضیح مفصل درباره ماوریت ویژه ای که در روز ترور جان اف کندی به او داده بودند ،
می گوید که عناصری مثل اسوالد ، روبی (کسی که اسوالد را روبروی چشم پلیس و خبرنگاران و مردم به قتل رساند) ، کوبا و مافیا فقط مردم را در خواب و خیالی نگه می دارند تا مثل یک بازی مهمانی ، حل معما را حدس بزنند .اما این عناصر تنها آنها را از پرسش های بسیار مهمتر دور نگه می دارد. او پرسش های مهم را اینگونه عنوان می سازد:
"...چرا؟ چرا کندی کشته شد ؟ چه کسی از آن سود برد؟ چه کسی قدرت داشت که آن را پوشش بدهد؟ ..."
به نظر می آید پاسخ به سوالات فوق می تواند پشت پرده بسیاری از توطئه های سیاسی – تاریخی را روشن سازد. در واقع الیور استون با طرح این سوالات به عنوان یک هنرمند ، کلید رمز گشایی دسته ای از رازهای سربسته تاریخی را مطرح می سازد و بدین وسیله خود را با نام یک فیلمساز سیاسی هوشمند در تاریخ سینما مطرح می کند.
اما همین الیور استون برخلاف دکترین هنری خود از طرح این سوالات و یا حداقل مشابه آنها در فیلم اخیرش یعنی "مرکز تجارت جهانی" با ساده لوحی تمام طفره رفته و صحنه هایی را جلوی دوربینش می برد که تکان دهنده تر و تاثیر گذارتر و حماسی تر از آن را ، رسانه های مختلف در طول این چند سال که از آن حادثه می گذرد ، بارها و بارها به نمایش گذاشته اند. اما چه اتفاقی رخ داده که الیور استون ، همان هنرمند معترضی که از فیلمنامه "قطار سریع السیر نیمه شب"(ساخته آلن پارکر) فاشیسم را در زندان های مخوف ترکیه به تصویر کشید ، با سه گانه "جوخه" ، "متولد چهارم جولای" و "آسمان و زمین" حضور تجاوزکارانه آمریکا در ویتنام را محکوم کرد ، با "قاتلین بالفطره" رسانه های مغز خور غرب را به چالش کشید و با "جی اف کی" و "نیکسن" تاریخ معاصر آمریکا و قدرت های واقعی سیاسی حاکم برآن را افشاء نمود ، اما چند سالی است که به قول معروف ماست ها را کیسه کرده و می گوید "خر ما از کره گی دم نداشت !"
مقصودم از وقتی است که فیلم " عادت هر یکشنبه" (1999)را ساخت و به یکباره از استون عصیانگر فیلم "پیچ تند" که حتی در ساختار سینما هم طرح های نویی درانداخته بود ، به یک فیلمساز معمولی هالیوود در سطح تونی اسکات و سام ریمی و ران شلتون تبدیل شد. گفتند آن عقب نشینی به خاطر حضور کمرون دیاز به عنوان هنرپیشه و تهیه کننده در فیلم بوده است. اما فیلم بعدی استون دیگر همه را ناامید ساخت. فیلمی در تمجید و تجلیل از دیکتاتور خونخواری همچون "اسکندر" مقدونی که خشم آگاهان به تاریخ را نیز برانگیخت. فیلمی که از نظر ساختار روایتی و سینمایی هم آنقدر ضعیف و سطحی بود که علیرغم نامزدی برای دریافت چندین جایزه تمشک طلایی به عنوان بدترین ها ، موفق به کسب آنها هم نشد!! و البته الیور استون را تا حد سینماگرانی چون ریدلی اسکات و ران هاوارد و جاناتان ماستو نزول داد که در تحریف تاریخ و وجاهت تراشی برای ناموجه ها ، ید طولانی دارند. تحریفاتی که پس از سالها سر از پرده ابهام بیرون می آورند. اخیرا "دیوید ایر" نویسنده فیلمنامه یو – 571 (ساخته جاناتان ماستو) در گفت و گویی با شبکه رادیو بی بی سی از تحریف تاریخ هنگام نگارش آن فیلمنامه عذرخواهی کرد . او در این مصاحبه گفت : "من در فیلمنامه این فیلم، تاریخ جنگ را تحریف کردم و یک دروغبزرگ گفتم. این دروغ من تحریف کامل تاریخ است و از همان روز نسبت به این مسئلهاحساس ناراحتی میکنم و حال خوبی ندارم. در فیلمنامه یو – 571 من عنوان کردمکه کد رمزی زیردریایی های آلمان نازی را آمریکایی ها پیدا کردند. در حالی که واقعیتاین نبود .....
کار من در این فیلم یک دروغ کامل بود. من آن زمان این کار را انجامدادم تا بتوانم نظر تماشاگران آمریکایی را جلب کنم، اما حالا می گویم که اشتباهکردم و از این بابت عذرخواهی می کنم. .."
و بالاخره الیور استون با ساخت فیلمی همچون "مرکز تجارت جهانی" در سطح فیلسازان سفارش پذیری همچون رندال والاس و پال گرین گراس و مایکل بی قرار گرفت. فیلمنامه نویس فیلم ، "آندره آ برلف" که پیش از این در سال 2002 فیلمنامه فیلم کوتاهی به نام "اهلی" را نوشته که آنهم اثری تبلیغی – سفارشی بود و فیلمنامه فیلمی ترسناک به نام "حالا نگاه نکن" را در دست نگارش دارد ، "مرکز تجارت جهانی" را گویا براساس خاطرات شخصیت های حقیقی ماجرا یعنی جان مک لاگلین و ویلیام جیمنو (اعضای پلیس بندر نیویورک) و خانواده هایشان نگاشته ، ولی بازنویسی و پرداخت اصلی فیلمنامه با خود الیور استون بوده که شخصا در پردازش آن دخالت داشته و بسیاری از نکات را سر صحنه و هنگام فیلمبرداری و حتی بر روی میز تدوین به فیلمنامه افزوده است.
گروهبان مک لاگلین و پلیس دیگری از بخش بندر نیویورک به نام جیمنو ، همراه دیگر اعضای دسته شان پس از حادثه برخورد هواپیماهای مسافربری به برج های مرکز تجارت جهانی در نیویورک در 11 سپتامبر 2001 ، برای نجات ساکنین برج ها ، عازم محل ماموریت می شوند اما در اثر فروریختن ساختمان ها ، در زیر آوار می مانند. تنها مک لاگلین و جیمنو در زیر آوار زنده اند و سعی می کنند با حرف زدن یکدیگر را بیدار نگه داشته تا دیرتر به کام مرگ فرو روند. این درحالی است که سایرین و همچنین اعضای خانواده آنها (به جز همسران)، چندان امیدی به زنده بودن شان ندارند. در همین حال یک تفنگدار دریایی سابق ایالات متحده به نام دیو کارنز ، تحت تاثیر اخبار حمله تروریستی به برج های دوقلوی نیویورک ، مجددا به خدمت بازگشته و محل مدفون شدن این دو نفر را پیدا می کند و با فراخواندن نیروهای امدادی باعث نجات یافتن آنها می گردد.
الیور استون می گوید که به هیچوجه قصد ساخت فیلمی سیاسی (مانند دیگر آثارش ) را نداشته است. او و برخی از منتقدین معتقدند که "مرکز تجارت جهانی" فقط به شجاعت و فداکاری انسانهایی پرداخته که در روز 11 سپتامبر 2001 در نیویورک ، زندگی خود را برای نجات دیگرانی که در برج های به آتش کشیده شده گرفتار شده بودند ، به خطر انداختند. همین ! اما کاراکتری به نام "دیو کارنز" همان تفنگدار دریایی سابق ، خیلی زود آن روی سکه ادعای فوق را لو می دهد. او از کانتی کت به راه می افتد تا در نیویورک به صفوف امدادگران بپیوندد. اما این پیوستن به زعم او تنها یک امدادرسانی محض نیست ، بلکه شکل تازه ای از یک جنگ نوین به نظر می آید. دیو کارنز همه مراسم آیینی یک تفنگدار دریایی را به جا می آورد و حتی فراتر از آن "راکی گونه" ، خود را برای نبردی دیگر آماده می سازد. گویی که عازم ویتنام است ؛ به کلیسا می رود و دعا می کند(مثل کاراکتر مل گیبسن در فیلم "ما سرباز بودیم" که پیش از ورود به جنگ ویتنام ، به کلیسا رفته و تجاوز و کشتار مردم ویتنام را اقدامی الهی و در دفاع از آمریکا و مردمش قلمداد می نماید!!!) ، موهای سرش را می تراشد. لباس رزم می پوشد و راهی منطقه ای می شود که این بار نه در هزاران فرسنگ دورتر از مرزهای آمریکا ، بلکه در همین نیویورک و در محل آوار برج های فروریخته است.. او از معدود افرادی است که در شب پس از 11 سپتامبر ، در حالی که جان مک لاگلین و ویلیام جیمنو در زیر خروارها سنگ و آهن با مرگ دست و پنجه نرم می کنند ، بر روی بقایای برج های دوقلو به دنبال اثری از زندگان ماجرا جستجو می کند و به محض دریافت نشانی از زندگی ، در نخستین مکالمه اش با جیمنو می گوید :"...ما تفنگدار دریایی هستیم . اینک شما ماموریت ما هستید.." و در تماسی با فرماندهی امدادگران فریاد می زند : "...فکر نمی کنم شما بچه ها این را درک کنید ، اما کشور ما اینک در یک جنگ تمام عیار درگیر شده است..."
این همان جمله ای است که جرج دبلیو بوش در نخستین صحبت هایش پس از برخورد هواپیماها با برج های نیویورکی در برابر دوربین های تلویزیونی ابراز داشت. استون و فیلمنامه نویسش با زرنگ و رندی و به تصور ساده لوحی مخاطبانشان ، با این جابه جایی قصد داشته اند خود را از شائبه ساخت فیلم سیاسی دور نگه دارند و از همین رو این جمله جرج بوش را در دهان یکی از مظاهر جنگ طلبی تاریخ آمریکا ، یعنی یک تفنگدار دریایی گذارده اند. در حالی که تنها جمله مستقیم بوش در این فیلم که از یک سخنرانی تلویزیونی شنیده می شود ، این است : "ما در گیر یک آزمایش شده ایم و باید به دنیا نشان دهیم که از این آزمایش ، پیروز و سربلند بیرون خواهیم آمد! "
استون درباره بقیه سخنرانی بوش حرفی نمی زند ، درباره اعلام جنگ صلیبی نوین و اینکه از این پس ، آمریکامی خواهد تاریخ را بنویسد!! از تهدیدات او نمی گوید که :هر کس با من نیست ، پس با دشمن من است و از کرکری خواندن های مکررش علیه مردم جهان سخنی نمی راند.
و بالاخره همان تفنگدار دریایی سابق است که تیتراژ پایانی فیلم حکایت از بازگشتش به نیروی دریایی آمریکا و شرکت در جنگ علیه عراق دارد. در واقع الیور استون و آندره آ برلف با این کاراکتر ، حادثه 11 سپتامبر را به لشگر کشی آمریکا در عراق مربوط ساخته و به نوعی با نگرش نئوکنسرواتیوهای حاکم بر آمریکا در صدد توجیه آن برمی آیند. عمل قهرمانانه دیو کارنز در نجات حادثه دیدگان 11 سپتامبر ، به ماجرای اشغال عراق پیوند خورده و آن را ادامه همان اقدام فداکارانه می نمایانند!! شاید بسیاری از جوانان آمریکا و کانادا و دیگر کشورها با چنین تبلیغات و انگیزه هایی راهی جنگ در افغانستان و عراق شدند ، درحالی که در پشت پرده ، داستانی دیگر در جریان بود.
اخیرا در سمیناری که در مونترال کانادا تحت عنوان "قمار جنگ در خاورمیانه "توسط"مرکز تحقیق برای جهانی شدن" برگزار گردید ، مسئله حضور امریکا و دیگر هم پیمانان او به بهانه رواج دمکراسی در خاورمیانه به بحث و نقد کشیده شد.
بروس کاتز، نماینده سازمان "اتحاد یهودیان و فلسطینی ها برای صلح" در پاسخ یکی از سخنرانان گفت: " می دانید ماموریت واقعی سربازان کانادایی در افغانستان چیست؟ آنها نه برای حفاظت ازصلح و دمکراسی که برای دفاع از منافع یونیون کال در آنجا هستند. همان شرکت نفتیتگزاس که آقای حامد کرزای را به ریاست جمهوری رساند و اکنون در حال اجرای پروژهکشیدن خط لوله های نفتی دریای کاسپین است. این لوله ها از قندهار می گذرند وسربازان ما در واقع برای حفاظت از این پروژه در قندهار کشیک می دهند. این واقعیتهای جهان امروز ماست. مردم بیگناه چه در خاورمیانه، چچن، یا کوزوو، دارفور و سوداندر زیر جنایات جنگی زجر می کشند و در سکوت می میرند و اخبارشان به سادگی سانسور میشود. فکر می کنم یکی از وظایف ما حساس کردن مردم نسبت به اخبار رسانه ها وپیداکردن درک صحیح از انبوه خبرهای دستکاری شده است."
به جز این ، فیلمنامه" مرکز تجارت جهانی" ، مملو از شعر و شعار است و دیالوگ ها بسیار ساده و سطحی و به قول معروف دم دستی نوشته شده اند. از سانتیمانال زدگی حرف هایی که در زیر آوار مابین گروهبان مک لاگلین و جیمنو رد و بدل می شود (اغلب به طور اغراق آمیزی از خانواده و بچه هایشان سخن می گویند و اینکه در حق شان کوتاهی نموده اند) تا دیدن مسیح توسط جیمنو در حالی که در هاله ای از نور است و به گفته او ، آب تعارفش می کند! و بلافاصله هم مک لاگلین تعبیر ملاقات مسیح را می گوید که: یعنی او می خواهد که به خانه برگردیم !!( با شنیدن این جمله حتی تماشاگران داخل سالن هم که صدایشان در نسخه پرده ای فیلم به وضوح شنیده می شد ، خندیدند!!!) و تا آن ایثار لفظی جیمنو و همسرش بر سر نام گذاری نوزادشان.
خانواده گرایی غلوآمیز و افراطی (که همواره از شعارهای جمهوری خواهان بوده است) از دیگر مایه هایی است که به طور سطحی در فیلم قرار گرفته ؛ از غلیان احساسات همسران در فراق شوهران تا به سر غیرت آمدن پسری که می خواهد برای آخرین دیدار پدرش در محل خرابه برج ها به امدادگران بپیوندد تا زنده شدن همه خاطراتی که انگار هیچ نقطه منفی و تلخی در آنها به چشم نمی آید و هرچه هست ، خانواده های به شدت خوشبخت و شادمان که تنها برای کمک به دیگران ، یکدیگر را ترک می کنند!! و تا بازگشت گروهبان مک لاگلین به زندگی توسط قدرت روحی همسرش ( لابد با همان جمله ای که می گوید: نمی توانی ما را ترک کنی ، چون هنوز ساخت آشپزخانه را هم تمام نکرده ای !!)که مک لاگلین در آخرین دیالوگش نیز بر روی تخت بیمارستان به آن اشاره می کند :"...تو من را زنده نگه داشتی" !!!
تنها نقطه قوت فیلم حضور دو قهرمان اصلی در زیر آوار می توانست باشد و دیالوگ هایی که فراتر از احساسات سطحی را بیان نماید که آن هم با شعار گرایی الیوراستون و فیلمنامه نویس همکارش از دست رفته است. به نظر ، صحنه های زیر آواری که کیانوش عیاری از زلزله بم در فیلم "بیدار شو آرزو" به تصویر کشید ، صدها بار تکان دهنده تر و گویاتر از فیلم الیور استون در ژانر سینمای فاجعه است. استون در فیلم "مرکز تجارت جهانی" در تاثیر گذاری حتی به برخی فیلم های متوسط این ژانر مثل "آسمانخراش جهنمی" یا "حادثه پوزیدان" و یا "هیندنبورگ" نیز نمی تواند نزدیک شود.
اما فیلمنامه "مرکز تجارت جهانی" ، قصه ای یک خطی و ساده دارد. مثل بخشی از یک سریال تلویزیونی خودمان. از همان حدود دقیقه 20 فیلم که دو پلیس نیویورکی زیر آوار می روند و همسرانشان در کادر فیلمنامه قرار می گیرند ، تقریبا معلوم است که در پایان ، نجات آنان حتمی و مسلم است و مخاطب به آن اطمینان می یابد ، حتی در زمانی که مک لاگلین مایوسانه به جیمنو می گوید که هر دو می میرند و آخرین نفس هایشان را می کشند و حتی هنگامی که مک لاگلین پس از بیرون آمدن از زیر آوار در میان مرگ و زندگی ، به تحریکات امدادگران هیچ گونه عکس العملی نشان نمی دهد ولی در عالمی دیگر خطاب به همسرش می گوید که نمی تواند بازگردد .( از دیگر صحنه های معناگرای فیلم ! علاوه بر رویت مسیح توسط جیمنو !!) شاید تنها صحنه ای که ما را به یاد الیور استون سالهای گذشته بیاندازد ، خودکشی یکی از همکاران گروهبان مک لاگلین باشد که از زنده به گور شدن گریزان است و همچنین نمایش فروریختن برج ها که برای نخستین بار آن را از درون برج ها شاهد هستیم.
در سراسر فیلمنامه و فیلم کاملا روشن است ، استون سخت تلاش کرده که دست به عصا راه برود و از آنجا که با یک رویداد به شدت ملی شده معاصر آمریکایی ها مواجه است ، پا را از گلیم خود دراز تر نکند و تعصبات ناسیونالیستی آنگلوساکسون ها را برنیانگیزد.
نکته جالب اینکه وقتی الیور استون برای ساخت فیلم "مرکز تجارت جهانی" توسط روسای کمپانی پارامونت انتخاب گردید ، بسیاری از روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان متمایل به محافل سیاسی خصوصا وابسته به جناح محافظه کاران و جمهوری خواهان حاکم ، برآشفتند و یکی از آنها نوشت :" این دیگر شرم آور است که اجازه می دهند فیلمسازی مثل الیور استون با آن فکر مسموم و خرابش ، ماجرای 11 سپتامبر را آلوده کند !! " و کمپانی پارامونت برای راحت کردن خیال متعصبان محافظه کار ، علاوه بر راه اندازی یک شرکت رسانه ای ، در چندین جلسه نمایش خصوصی (پیش از اکران عمومی) فیلم را برای اعضای کنگره آمریکا نشان داد تا اینکه "کال تامس" تند رو و متعصب تعریف خود را از فیلم استون چنین ارائه دهد (تعریفی که شاید زمانی در مخیله استون یا حداقل هواخواهان او هم نمی گنجید!): "یکی از درخشانترین فیلم هایی که از کشور ، خانواده ، ایمان و مردم دفاع می کند" !!!
دلیل این دفاع حیرت انگیز یک نئو مکارتی از استون کاملا واضح است. او برخلاف آثار معروفش و آن تئوری 3 سواله خود ، به عمق ماجرای 11 سپتامبر نقب نمی زند و هنرمندانه حتی در سطح رسانه های خبری روز ، آن را نمی شکافد.
در حالی که به نظر میآید هر 3سوال بیان شده در ابتدای این مقاله (به نقل از فیلم "جی اف کی") درباره حادثه یازدهم سپتامبر 2001 نیز قابل طرح است و پاسخ آن قطعا افرادی مانند بن لادن یا سازمانی خلق الساعه به نام القاعده نیست . منطقی به نظر نمی رسد که افرادی مانند محمد عطاء با استفاده از کاتالوگ و بروشور مثلا هواپیماهای بویینگ 767، آن هواپیماهای غولپیکر را در اختیار گرفته و هدایت کرده باشند و 2 تای آنها را به برجهای دوقلوی تجارت جهانی بکوبند و دیگری را به ساختمان اصلی پنتاگون! نمیدانم شهروندان آمریکایی چگونه بویینگ 767 ( که هدایت آن فقط از یک خلبان باسابقه و کار کشته برمیآید) را با یک اسباببازی ساده اشتباه گرفته و و این منطق ارائه شده از سوی دولتمردانشان را پذیرفتند که هدایت آن به وسیله خواندن و عمل نمودن به کاتالوگش امکانپذیر است.
اما اگر الیوراستون امروز همان الیور استون فیلم "جی اف کی" بود ، شاید 3 سوال آن مامور مخفی فیلم "جی اف کی" را به حادثه 11 سپتامبر تعمیم می داد. بی مناسبت نیست که به سبک همان استون آن سالها ، فیلمنامه "مرکز تجارت جهانی" را از قول ماموری مشابه ، خود کامل نماییم :
حتما آنان که وقایع 11 سپتامبر را در همان روز واقعه پی گیری می کردند ، فراموش نکرده اند در اولین خبرهای اعلام شده ، صحبت از 8 هواپیمای ربوده شده ، به میان آمد که به جز برخورد 3 تای آنها با برج های نیویورکی و مرکز پنتاگون در واشینگتن ، از 5 هواپیمای دیگر خبری اعلام نشد. اما پس از فرو خوابیدن سر و صداها و التهاب ها ، ناگهان گفته شد که فقط 3 هواپیما ، ربوده شده بودند که دو تای آنها به برج های دو قلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک برخورد کرده و یکی دیگر به مرکز پنتاگون . اگرچه از هواپیمایی که ادعا شد به مرکز پنتاگون برخورد کرده ، هیچ نشانه ای ارائه نگردید . به قول کارشناسان از آن هواپیما حتی قطعه ای کوچک ، مثلا تکه ای از بدنه یا موتور و یا دیگر نقاط آن ، در مقابل نگاه رسانه ها و خبرنگاران قرار نگرفت.(گویی هواپیمای مذکور در اثرآن برخورد کاملا پودر شده و هیچ اثری از خود باقی نگذاشته بود) همچنین تکرار اخبار آن به شدت سانسور گشت و شبکه های مختلف رادیویی و تلویزیونی به دلیل مسائلی که از سوی کاخ سفید، امنیت ملی خوانده شد ، از تاکید بر جوانب آن منع گشتند. این سکوت خبری به مدت 4 سال و تا همین یکی دو ماه پیش ادامه داشت که ناگهان پنتاگون اعلام کرد قصد انتشار تصاویر برخورد هواپیمای مذکور با ساختمان اصلی ستاد ارتش آمریکا را دارد. این درحالی است که سال گذشته یکی از سایت های اینترنتی با انتشار تصاویر مستندی بر اساس عکس هایی که بخش های تخریب شده ساختمان پنتاگون را نشان می داد ، امکان برخورد هواپیما با آن ساختمان را همراه طرح های گرافیکی بررسی کرده و نتیجه گرفته بود که تنها یک موشک زمین به زمین می توانسته به آن صورت خرابی به بار آورد. البته عدم ارائه حتی قطعه کوچکی از هواپیما از سوی مسئولین پنتاگون در طول این پنج سال هم ادعای فوق را تقویت می کند .
این در حالی است که قبول تخریب کامل برج های دوقلوی نیویورکی هم با آن ساختار امن و محکم در اثر برخورد هواپیما و بدون کمک مواد منفجره دیگر ، از سوی کارشناسان مربوطه کاملا مورد تردید قرار گرفته است.اخیرا روزنامه انگلیسی دیلی میل نوشت که هفتاد و پنج استاد دانشگاه آمریکا طی تحقیقات خود به این باور رسیده اند که دو هواپیمای مسافربری مذکور به تنهایی قادر به تخریب دو برج مرکز تجارت جهانی نبوده اند.
این اساتید دانشگاه که خود را روشنفکران حقیقتیاب 11 سپتامبر نامیدهاند، معتقدند واقعیتها و شواهدی که آنها در تحقیقات خود به دست آوردهاند ، غیرقابل انکار بوده و نقطه نقطه بزرگترین توطئه تاریخ را به هم متصل میکند. اساتید مذکور که در دانشگاههای سراسر آمریکا مشغول به تدریس هستند، با انتشار مقالهها و گزارشات مختلف، بسیاری از نظریات توطئه مطرح شده در اینترنت از سال 2001 تاکنون را قابل باور کردهاند.
پرفسور استیون جونز، استاد فیزیک در یکی از دانشگاههای ایالت اوتاوا، و یکی از اعضای این گروه میگوید: "امکان نداشت برجهای دوقلو با برخورد دو هواپیمای مسافربری به این شکلی که دیدیم فرو بریزند. " به گفته وی :"... سوختن سوخت هواپیماهای جت ، دمای کافی برای ذوب کردن فولاد را تامین نمیکند و دود سفیدی که در اطراف این ساختمانها دیده شد نیز نشانه انفجارهای کنترل شده برای فروریختن آنها است. بررسی ساختار این ساختمانها نشان داد آنها بر اثر مواد آتشزا که منجر به ذوب شدن فولادها شده است، ضعیف شده و سپس سقوط کردهاند."
کمیسیون تحقیقات کنگره درباره حملات 11 سپتامبر پس از تحقیقات گسترده این نظریه توطئه را رد کرد اما این اساتید دانشگاه به دنبال قانع کردن کنگره برای بازگشایی این پرونده هستند. به گفته پرفسور جونز :«ما باور نمیکنیم که این 19 هواپیماربا و چند نفر دیگر در غارهای افغانستان به تنهایی این حملات را اجرا کردهاند.»
این اساتید دانشگاه آمریکا معتقدند تعدادی از نومحافظهکاران آمریکا در گروهی با نام "پروژه قرن جدید آمریکا" که قرار است سیطره این کشور را بر جهان تضمین کند، حملات به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون را به عنوان بهانهای برای حمله به افغانستان، عراق مطرح کردهاند. آنها معتقدند حملات 11 سپتامبر سال 2001 که زمینه ساز حملات نظامی این کشور به عراق و افغانستان بود، در واقع توسط جنگطلبان داخلی این کشور رهبری شد. به عقیده این اساتید، حملات به نیویورک و واشنگتن اقدامی داخلی بود که برای توجیه حمله و اشغال کشورهای نفتخیز انجام شد.
نظریه فوق را بسیاری از واقعیات انکار ناپذیر دیگر تایید می کنند. واقعیاتی که اغلب توسط دوربین ها به تصویر کشیده شده اند. در هر فیلم ویدئویی کوتاهی از ماجرا، فوران (گاهی اوقات حجم کوچکی از ) گرد و غبار را از کنارههای برجها میبینید که تحلیلگران را به تفسیر ذیل از ماجرا رهنمون می سازد:
برجها به خاطر برخورد دو بوئینگ 767 و انفجار و آتشسوزی پس از آن فرو نریختند. آنها در یک برنامه تخریب کنترل شده ویران شدند. آن فواره خاک و دود که در فیلمها مشهود است، ترکشهای مواد منفجرهای بود که قبل از حملهها در ساختمان کار گذاشته شده بود. در این نگرش و تحلیل ، مسوول ویرانی مرکز تجارت جهانی (WTC) نه القاعده، که دولت ایالات متحده آمریکاست. از نگاه آنان، پنتاگون با یک جت مسافربری تجاری هدف قرار نگرفت، یک موشک کروز بخشهایی از ساختمان پنجضلعی وزارت دفاع را ویران کرد.
دو فیلمی که در سال جاری ماجرای پرواز شماره 93 را به تصویر کشیدند یعنی "یونایتد 93 " (پال گرین گرس) و "پرواز 93" (پیتر مارکل) ، حکایت چهارمین هواپیمای به اصطلاح ربوده شده روز 11 سپتامبر 2001 را نقل کردند که با تلاش مسافرین آن ، به هدف خود یعنی برخورد با ساختمان دیگری از مراکز مهم آمریکا نرسید و در منطقه ای دورتر در پنسیوانیا با زمین برخورد کرده و منفجر شد. داستان این فیلم ها که براساس برخی نقل قول های بازماندگان قربانیان آن پرواز ، از آخرین تماس تلفنی با بستگانشان به همراه تخیلات فیلمسازان آثار مذکور شکل گرفته ، بعدا مورد اعتراض همان بازماندگان واقع شد . بازماندگان مذکور ماجرای مذکور را به شدت تحریف شده خواندند ! این در حالی است که در آن مکالمات تلفنی یاد شده ، حتی در خود فیلم های مذکور ، هیچگونه نشانه ای از اینکه چگونه مسافرین آن پرواز ، نقشه ریخته و سپس با اتحاد علیه ربایندگان ، به آنها حمله برده و مانع اجرای عملیاتشان شدند ، دیده می شود و کاملا روشن است که سازندگان این دو اثر به جای معلوم شدن حقیقت ، تنها برآن بوده اند قصه ای سرهم کرده و فیلمی (به قول همان بازماندگان حادثه) اکشن بسازند!
از دید حامیان نظریه حقیقت یابان 11 سپتامبر ، پرواز شماره 93 شرکت یونایتد ، پس از حمله هواپیماربایان به کابین خلبان سقوط نکرد، بلکه جنگندههای نیروی هوایی آمریکا عمدا آن را مورد هدف قرار دادند. (پیش از آن در خبرها ربایندگان ، توسط نیروی هوایی آمریکا تهدید شده بودند که هواپیماهای ربوده شده در صورت فرود نیامدن مورد حمله جنگنده ها قرار خواهند گرفت ). به اعتقاد آنان، تمامی فاجعه روز یازدهم سپتامبر توسط دولت فدرال برنامهریزی و اجرا شد تا کمی بعد به بهانهای تبدیل شود برای آغاز جنگ در خاورمیانه.
شماره اخیر مجله تایم در گزارشی از فیلمی به نام "تغییر بیقاعده" نام می برد و آن را یکی از افشاگرترین فیلمهایی می داند که درباره 11 سپتامبر ساخته شده . ادامه گزارش مجله تایم می گوید که این فیلم پر از آمار، تصاویر، مدارک و گفتههای شاهدان عینی است. متخصصان در مصاحبه هایشان دلایل خود را ارائه می دهند و نوای موسیقی هیپهاپ در سرتاسر فیلم به گوش میرسد. آنها یازدهم سپتامبر را از نو بازسازی کردهاند. نقطه به نقطه و فریم به فریم.
یک گوینده لحظه به لحظه ماجرا را شرح میدهد. آماتورها ، شماری از انسانهای سختکوش (که بعضی حتی 20 سالهاند) با سرمایه شخصی و لپتاپهایشان و تصاویری که در اینترنت موجود بوده ؛ این فیلم را ساختهاند .
در بخش حمله به پنتاگون در این فیلم ، با حقایق جالبی روبهرو میشویم.. بخش آسیب دیده پنتاگون اصلا طبیعی به نظر نمیرسد. خسارت وارده به هیچوجه در حد آن برخورد نسبت داده شده توسط یک هواپیمای بویینگ 767 نیست. سوراخ ایجاد شده در دیوار خارجی پنتاگون ، 23 متر است اما طول بالهای بوئینگ 757 به 38 متر میرسد. چرا سوراخ وسیعتر نیست؟ چرا همهچیز اینقدر تمیز به نظر میرسد؟
ممکن است متخصصان بگویند سوراخ توسط دماغه هواپیما ایجاد شده است و نه بالها که به خاطر برخورد با زمین کنده شده بودند. اما بالها کجا افتادهاند؟ چه بر سر دم و موتور هواپیما آمد؟ در تصاویر بخش ویران شده پنتاگون ( که در فیلم هم دیده میشود) هیچ اثری از جت مسافربری دیده نمیشود. مقامات رسمی میگویند هواپیما ابتدا بر اثر سقوط در محوطه چمن ساختمان ، یک بال خود را از دست داد. میگویند هواپیما در مسیر سقوط به پنج تیر چراغ برق هم برخورد کرده است اما عکسهایی که از این تیرها در فیلم دیده میشود، شگفتآور است. تیرها خسارت اندکی دیدهاند و اصلا آیا "هانیهانجور" که گفته میشود کنترل هواپیما را پس از ربودن آن در دست گرفت، توانایی چنین اقداماتی را داشته است؟ تنها چند هفته قبل از یازدهم سپتامبر او در یک امتحان پرواز رد شده بود. کارمندان پنتاگون میگویند پس از انفجار بوی باروت بی دود را حس میکردهاند. نوعی ماده منفجره که در موشکهای کروز به کار میرود.
فیلم "تغییر بیقاعده" عقل سلیم بیننده را به این نکته مهم میرساند که باید توضیحات مقامات رسمی از حادثه را فراموش کند..
کوری رووه، یکی از سازندگان فیلم که تنها 23 سال دارد، میگوید: "هدف فیلم تنها یک چیز است: مردم باید متقاعد شوندکه داستانهای دیگری هم از ماجرا وجود دارد. داستانهایی که رسانههای اصلی و دولت هیچگاه تعریف نمیکنند. " او ادامه میدهد:"آن 19 هواپیماربا در 2 ساعت، از تمامی بخشهای امنیتی به راحتی گذشتند و 4 هواپیمای مسافربری را به چنین ساختمانهایی کوبیدند و در تمام این مدت ارتش هیچ کاری برای متوقف کردن آنها انجام نداد، آن هم در محافظتشدهترین فضای هوایی سراسر جهان در ایالات متحده. این به نظر من توطئه دولت آمریکا است، دم و دستگاه بوش. "
رووه ادامه میدهد:" دولت در این فیلمنامه نقش وطنپرستی تحسینآمیزش را به خوبی بازی کرد. اگر میخواهید سلاحهای کشتار جمعی ساختگی را در یک کشور دیگر ریشهکن کنید، بهترین کار راه انداختن چنین حملات تروریستی ساختگی به کشورتان است. "!! او به حمله آمریکا به عراق به بهانه در اختیار داشتن سلاحهای کشتار جمعی اشاره میکند که در عراق هیچگاه چنین سلاحهایی کشف نشد.
شاید بتوان گوشه ای از حقایق 11 سپتامبر را در مستندی که سال بعد ازآن حادثه ، بوسیله 11 فیلمساز مستقل دنیا همچون یوسف شاهین ، کلود شابرول ، شان پن ، کن لوچ ، الخاندرو گونزالس ایناریتو و...در بخش های جداگانه ساخته شد ، مشاهده کرد. که یکی از آن بخش ها ساخته کن لوچ به حادثه ای دیگر در 11 سپتامبر 28 سال قبل از واقعه برج های نیویورکی می پرداخت ؛ به فاجعه کودتای نظامیان شیلی در 11 سپتامبر 1973 که بوسیله آمریکا و عواملش مانند ژنرال پینوشه علیه حکومت ملی و مردمی سالوادور آلنده انجام شد و طی آن دهها هزار تن با رگبار مسلسل های آمریکایی کشته شدند. کن لوچ می گوید اگر در حادثه برج های مرکز تجارت جهانی نیویورک حدود 3هزار نفر (که البته رقم بالایی است) جان باختند ، در جریان کودتای شیلی ، تنها در استادیوم سانتیاگوی شیلی بیش از 30 هزار نفر قتل عام شدند.در حالی که هیچ مراسمی برایشان برپا نگشت ، اشکی برایشان ریخته نشد و گروه و سازمان بین المللی برایشان دل نسوزاند!!!