وبلاگ تخصصی فیلم های سینمایی و سریال های خارجی

عکس، پوستر، خلاصه داستان فیلم، شرح و نقد فیلم، موسیقی متن، زیر نویس و دانلود فیلم های سینمایی و سریال های خارجی

وبلاگ تخصصی فیلم های سینمایی و سریال های خارجی

عکس، پوستر، خلاصه داستان فیلم، شرح و نقد فیلم، موسیقی متن، زیر نویس و دانلود فیلم های سینمایی و سریال های خارجی

طبقه بندی موضوعی
The Bang Bang Club 2010
پیشنهاد مشابه

 

 

ژانر: درام تاریخی زندگینامه

کارگردان:

Steven Silver

بازیگران:

Ryan Phillippe

Malin Akerman

Taylor Kitsch

خلاصه داستان:

داستان واقعی چهار عکاس جنگ در کشورهای مختلف دنیا که یکی از آنها معروفترین عکس جنگ جهان را گرفت.

 

زیرنویس فارسی

 

 

برهنگی

برهنگیمواد مخدر- مشروبات الکلی

گویش نامناسبخشونت

 

 

 

 


۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «90210» ثبت شده است

90210

پیشنهاد مشابه
almost heroes

ل

ژانر سریال: 

رمانتیک

درام

کمدی

باریگران سریال:

Shenae Grimes

Tristan Wilds

AnnaLynne McCord

خلاصه داستان سریال:

 سریال (۹۰۲۱۰) محصول سال ۲۰۰۸ آمریکا است که ساخته (Jeff Judah – Gabe Sachs – Rob Thomas) می باشد . موضوع این سریال کمدی/درام ، جا به جایی یک خانواده آمریکایی از کانزاس به بورلی هیلز درکالیفورنیاست . محور اصلی داستان بسیار زیبا ،جالب وپرحادثه سریال که خالی از طنز نیست ،اتفاقاتی را در بر می گیرد که برای فرزندان این خانوداه در دبیرستان جدید آنها رخ می دهد . فرزندان خانواده در دبیرستان “وست بورلی “، درس می خوانند ودر آنجا با حوادثی روبرو می شوند که روابط میان آنان وهمکلاسی هایشان را تحت تاثیر قرار می دهد . فیلمنامه این مجموعه تلویزیونی در قالب همان فیلمنامه مجموعه تلویزیونی محبوب “برلی هیلز، ۹۰۲۱۰” نوشته شده است. اما مجموعه اصلی “۹۰۲۱۰″ درباره بر خورد والدینی بسیارسختگیر با فرزندانشان بود که تقریبا همه بازیگران آن سفید پوست بودند، اما مجموعه جدید والدین خونسرد وبازیگرانی از نژادهای مختلف را نشان می دهد. مجموعه اصلی “برلی هیلز، “۹۰۲۱۰″ شامل ۹ بخش بود ، پس از نمایش آن در سال ۱۹۹۰ زمانی که مقامات کمپانی “فاکس” تصمیم گرفتند تا سریال کمدی کوتاه مدت “پارکر لوییس نمی تواند لاغر شود” را در سر تا سر درام برلی هیلز ارتقا دهند، با شروع نا موفقی روبرو شدند.

مناسب سنین بالای 17

 

 آنجا که اسلحه بیش از آدم ها احترام برانگیز است!    

 

 

شاید آنچه بیشتر از هر عنصری در فیلم "قتل عادلانه" نزد مخاطب و تماشاگر ارزش دارد ، حضور دو سوپر استار سینمای امروز جهان یعنی رابرت دونیرو و آل پاچینو در کنار هم باشد. موردی که از فیلم "پدرخوانده 2" (فرانسیس فورد کاپولا) آغاز گردید و پس از فیلم "مخمصه"(مایکل مان) در سال 1995 دیگر تکرار نشد . هنوز خاطره آن دیدار دو غول بازیگری در صحنه ای از فیلم مذکور زیر دندان دوستداران سینما باقی مانده که آنها در نقش یک گانگستر (رابرت دونیرو) و یک پلیس(آل پاچینو) در حالی که روزها تعقیب و گریز را پشت سر گذارده بودند ، در یک رستوران و پشت یک میز ، با یکدیگر گپ می زنند. شاید از همین رو صحنه مذکور در خاطره ها ماند که در فیلم یاد شده ، تنها در همین صحنه ، این دوبازیگر در کنار و یا بهتر بگوییم ، رودرروی همدیگر قرار گرفتند و در بقیه صحنه ها ، حکایت همان حکایت موش و گربه بود. اما در فیلم "قتل عادلانه" در واقع این دو تن در نقش دو پلیس همکار ، تقریبا در اغلب سکانس های فیلم ، در کنار هم هستند و یکدیگر را یاری می رسانند. به همین جهت فیلم "قتل عادلانه" می تواند برای علاقمندان سوپراستارها و خصوصا دونیرو و پاچینو خاطره انگیزتر باشد.

فیلم،ماجرایی معمولی و بارها تکرار شده(البته برای سینماروهای حرفه ای)را روایت می کند. یک سری قتل زنجیره ای اتفاق می افتد و پای دو کاراگاه پلیس نیویورک به نام های تورک (رابرت دو نیرو) و  روستر (آل پاچینو) به میدان کشیده می شود تا راز این قتل ها را کشف کنند. قتل هایی که با یک اسلحه و قطعه شعری که برروی کاغذی نوشته شده و کاملا هم به کار و حرفه و شخصیت قربانی ارتباط دارد ، نشانه گذاری می شوند. قتل هایی که درمورد گناهکارانی اتفاق می افتد که عدالت رسمی دادگاهها و دادگستری ، آنها را از گناهشان تبرئه کرده است.

شاید بتوان نمونه های بسیاری از این نوع قصه و داستان را در تاریخ سینما و ادبیات یافت که در اکثر آنها مقتولین ، کسانی هستند که از چنگال عدالت جان سالم به در برده اند و قاتلان افرادی هستند که مخاطب حتی تصورش را به مخیله خود راه نمی دهد. از به یادماندنی ترین اینگونه آثار می توان از "ده سرخپوست کوچولو" آگاتا کریستی نام برد که رنه کلر آن را در سال 1947 تحت عنوان "... و آنگاه هیچ نبود" به فیلم برگرداند. داستان گروهی از آدم های مختلف که ظاهرا برای یک مهمانی به جزیره ای فراخوانده می شوند در حالی که هرکدام گناهی را مرتکب شده که سزای آن را متحمل نگردیده اند و از همین رو به ترتیب و بر طبق بندهای شعر معروفی به نام "ده سرخپوست کوچولو" ، هر یک کشته می شوند. البته در آخر متوجه می شویم که قاتل اصلی در میان خود مدعوین قرار داشته و از قضا بی آزارترین و آرام ترین مهمانان نیز به نظر می رسیده است که  حتی برای رد گم کردن،خودش هم در صحنه ای کشته می شود ولی بعد در می یابیم که کلکی در کار بوده است.

فیلم خاطره انگیز دیگر در این رده ، "قتل در قطار سریع السیر شرق" ساخته سیدنی لومت(و بازهم از آثار آگاتا کریستی)  است که در آن نیز قتلی برای اجرای عدالت معوقه ، اتفاق می افتد و کاراگاه داستان که شخصیت معروفی همچون پوارو است ، برای یافتن قاتل اصلی به هر دری می زند و باعث می شود ظن مخاطب روی تک تک افراد حاضر در قطار اعم از زن و مرد و جوان و پیر بچرخد و دست آخر حیران بماند که 12-13 نفر حاضر در قطار مذکور ، همگی قاتل بوده و ضربه ای به مقتول وارد کرده اند تا انتقام جنایتی که وی در حق هریک از آنها انجام داده  بوده را بستانند.

 در فیلمهای "قاتل در شماره 21 زندگی می کند" و "کلاغ" اثر هانری ژرژ کلوزو نیز تهدید از جانب اشخاصی صورت می گیرد که اساسا شباهتی به یک قاتل یا جنایتکار ندارند و از طرف دیگر متوجه آدم هایی است که ظاهرا انسان هایی معقول به نظر می آیند ولی در اصل مرتکب جرم و جنحه شده و قانون نیز در مقابلشان ، عاجز مانده است. در دو فیلم مذکور ، قاتل پس از عمل، اثرات و نشانه های خاصی همچون اسامی مستعار "آقای دوران"(در فیلم "قاتل در شماره 21 زندگی می کند") و "کلاغ" در دیگر فیلم کلوزو  ، از خود برجای می گذارد تا ماجرا به "Serial Killer" یا همان قتل های زنجیره ای  بکشانند.

شاید بتوان ریشه اینگونه کاراکترهای آمریکایی را در شخصیت "دکتر جکیل و مستر هاید" جستجو کرد که چه آسان کاراکتر آرام و متین مانند دکتر جکیل به موجود دیو سیرت و درنده خویی همچون مستر هاید بدل می شود. همچنانکه در فیلمی مانند "گذشته خشونت بار"(2006)  از دیوید کراننبرگ  به وضوح مشاهده می کنیم که چگونه مردان خانه و خانواده  در جایی که مورد تهدید قرار گیرند به گنگسترهای وحشی بدل می گردند.

در نوع دیگر از این نوع فیلم ها ، به آثاری همچون "هفت" (دیوید فینچر) برمی خوریم که در آن نیز ، قاتل زنجیره ای در صدد تنبیه گناهکارانی است که براساس کتاب مقدس و دوزخ دانته ، مرتکب گناه کبیره شده و حالا بایستی مجازات شوند.

در زمینه مجازات مجرمان گریخته از قانون ، سال گذشته فیلمی به نام "یاغی"  به کارگردانی نیک لاو  اکران گردید و موقعیت یکی از سربازان بازگشته از جنگ عراق را به تصویر می کشید. او در برگشت به شهر و دیار خود در آمریکا ، نمی توانست بی عدالتی ها و خشونت های جامعه اش که قانون و دولت در برابرشان ، سکوت پیشه کرده بودند را پذیرفته  و خود به همراه عده ای دیگر به اجرای قانون برای خلاف کاران می پردازد. همچنین در فیلم "مخاطب مرگ" ساخته جیمز ون ، پدری ( با بازی کوین بیکن)  داغدار  پسر نوجوانش که توسط دسته های ولگرد شهری کشته شده بود ، پس از اینکه درمی یابد قانون برای رسیدگی به جنایت انجام شده نمی تواند کاری انجام دهد، خود راسا به مجازات دار و دسته مزبور اقدام می کند.

مشابه همین داستان برای "اتان لرنر"(با بازی جواکین فونیکس) در فیلم "Reservation Road" ساخته تری جورج می افتد.

در فیلم "قتل عادلانه" ، یان اونت (کارگردان) و راسل گوریتز (نویسنده فیلمنامه) در واقع از هر دو مایه ای که در فیلم های فوق مثال آورده شد ، استفاده کرده اند. یعنی قاتل زنجیره ای فیلم ، علنا به کیفر و مجازات جنایتکارانی می پردازد که به سهولت از چنگال قانون گریخته اند و با سرافرازی در جامعه گردش می کنند و از طرف دیگر او کسی است که شاید تماشاگر معمولی سینما نتواند به آسانی حدس بزند.(اگرچه مخاطب حرفه ای با به یادآوردن کلیشه هایی که بارها تکرار شده و البته گاف هایی که فیلمنامه نویس و کارگردان "یک قتل عادلانه" داده اند ، می تواند با تقریب بالایی ، هویت قاتل اصلی را تشخیص دهد)!

گوریتز برای انحراف هرچه بیشتر ذهن مخاطب ، سعی می کند تا توجه او را برروی دیگر شخصیت اصلی فیلم یعنی "تورک"  متمرکز نماید و در نماهای مختلف به گونه ای جلوه دهد که گویا وی همان قاتل زنجیره ای است.از جمله در همان اولین سکانس پس از تیتراژ ، شاهد یک فیلم سیاه وسفید ویدئویی می شویم که تورک ازخلال آن به انجام قتلها اعتراف می کند. اگرچه وی خود را کاراگاه دیوید فیسک معرفی می نماید که در واقع نام حقیقی روستر است ولی تماشاگر تا انتهای فیلم از نسبت این اسم با صاحب اصلی آن مطلع نمی گردد.رفتار خشن و انتقام جویانه تورک در صحنه های مختلف بر این باور انحرافی نزد تماشاگر می افزاید. او در صحنه همان نخستین جنایتی که تعریف می کند و آن را شروع همه قضایا می داند ، به نحو مشکوکی با زنی که معشوقه اش با نام چارلز رندال ، دختر او را به طرز فجیعی به قتل رسانده ، همدردی می کند. همین تورک است که برای مجرم شناخته شدن قاتل ، اسلحه شلیک شده را در میان مدارکش قرار می دهد . اوست که در دادگاهی دیگر و پس از تبرئه یک جنایتکاری دیگر ، برمی خیزد و او را به سختی مورد تهدید قرار می دهد که :

"گوش کن حرومزاده ، وقتی داری خارج از اینجا قدم می زنی ، مواظب پشت سرت باش ، چون هرلحظه ممکنه که مغزت بیرون بپره...این حکم دادگاه منه..."

و در صحنه بعدی است که جنایتکار فوق از جانب فردی که در نمای نقطه دید دوربین قرار گرفته و هویتش روشن نیست ، با همان جملات تهدید آمیزی که توسط تورک در دادگاه بیان شد، هدف گلوله قرار گرفته و به قتل می رسد.

همین تورک است که وقتی برای اولین بار کاراگاه سایمون پرز ( با بازی جان لیگزامو) فرضیه یک قاتل پلیس را برای قتل های زنجیره ای فوق مطرح می سازد ، برمی آشوبد و به سختی آن را انکار کرده و می گوید که امکان ندارد یک پلیس دست به چنین اعمالی بزند.

هنگامی که دوست صمیمی اش کارن کورلی ( از گروه تجسس پلیس نیویورک) برای تحقیق درمورد اسلحه ای که در مدارک چارلز رندال یافته شد، کامپیوتر تورک را می کاود ، او عصبانی شده و حتی با پرخاشگری با کارن مواجه می گردد. در صحنه دیگری که کارن در آپارتمانش با مورد مشکوکی روبرو گشته  و بلافاصله یکی از همان کاغذهای حاوی شعر (که در کنار جسد مقتولین یافته می شد)را روی میز اتاقش می یابد ، ناگهان تورک را می بیند که با تهدید وارد آپارتمان شده و حتی در مقابل سوالش که آیا وی آن اشعار را نوشته ، سکوت می کند!!

و بالاخره وقتی که تورک به طور غیر رسمی برای دریافت اطلاعات بیشتر به سراغ "اسپایدر" (یکی از سرکردگان باندهای مافیای قاچاق) می رود ، در حالی که " اسپایدر " توسط  کاراگاهان دیگر از جمله پرز و روستر مراقبت می شود ، او را تهدید کرده و در همین حال پرز و سایرین گویا برای نجات " اسپایدر " داخل شده و ضمن بازرسی از تورک ، یکی دیگر از آن کاغذهای شعر را نزد وی پیدا می کنند. (که البته برخلاف یادداشت های قبلی بیشتر مضحکه و طنز است تا شعری جدی که بتواند مانند قتل های قبلی فی المثل موقعیت " اسپایدر " را توصیف نماید.)

با چنین صحنه ها و پیچش هایی است که تقریبا برای تماشاگر ، کمتر تردیدی باقی می ماند قاتل اصلی همین جناب تورک بوده که خودش هم در برخی لحظات فیلم و توسط همان ویدئوی سیاه و سفید ، به جنایاتش اعتراف می کند.

اما تنها کسی که در این میان مدافع سرسخت تورک به شمار می آید ، رفیق و همکارش "روستر" یا همان کاراگاه فیسک است که در بسیاری مواقع در مقابل فرضیات و تئوری های رییسش و همینطور سایرین می ایستد و حتی در صحنه ای ابراز می دارد که تورک علیرغم ظاهر خشن ، دل رحم بوده و برایش حمایت از مردم و حتی متهمین و مجرمین ، اهمیت زیادی دارد.

کارگردان و فیلمنامه نویس در تمام صحنه هایی که گویا قاتل حضور دارد،عمدا سعی کرده تا هویت وی را پنهان نمایند. استفاده از نماهای نقطه دید ، دوربین روی دست ، دیالوگ هایی که نشانگر شناخت قبلی مقتولین از قاتل است ، همه و همه علاوه بر تشدید عنصر تعلیق در فضای اثر ، به طرز شیطنت آمیزی ، تماشاگر را از تشخیص قاتل زنجیره ای بازمی دارد.

این روال ادامه دارد تا سکانس پایانی فیلم ، یعنی همان صحنه ای که تورک برای ملاقات با "اسپایدر " به مکان وی رفته بود . پس از رفع ظن کاراگاه پرز و همکارش و خارج شدن آنها ، ناگهان در پشت سر تورک مشاهده می کنیم که کاراگاه روستر ،" اسپایدر " را هدف قرار داده و می کشد. سپس تورک را با تهدید اسلحه به کناری کشیده و وادارش می سازد تا در مقابل یک دوربین مخفی ، از روی کاغذی بخواند که در آن خودرا کاراگاه دیوید فیسک معرفی کرده است. در اینجا متوجه منشاء فیلمبرداری همان نوار ویدئویی سیاه و سفیدی می شویم که گاهگاه و (از خلال آن) در میان صحنه های قبلی ظاهرا اعترافات تورک را نظاره کرده ایم. آنچه که توسط دوربین مخفی بالای اتاق " اسپایدر " ظاهرا از اعترافات تورک فیلمبرداری شده  و شک تماشاگر را به سوی او  منحرف کرده بود. از این پس و در خلال بازنگری آن صحنه ها ، واقعیت پشت صحنه قتل های انجام شده از جمله قتل کشیش کلیسا و ... را مشاهده کرده و به عینه می بینیم که عامل همه آنها ، کاراگاه روستر بوده و اوست که برای برقراری عدالت اقدام به مجازات نجات یافتگان از قانون کرده است.

صحنه پایانی فیلم گویی ادای دینی به فصل آخر فیلم "مخمصه" بوده است که بازهم رابرت دونیرو و آل پاچینو مقابل هم قرار می گیرند و این بار برعکس موقعیتی که در فیلم یاد شده داشتند. اگرچه این بار هم بر اثر غفلت کوچکی ، گلوله کشنده شلیک می شود. ولی اگر در فیلم "مخمصه" پس از تعقیب و گریزی نفس گیر ، صدای یک هواپیما رابرت دونیرو را لحظه ای غافل کرد تا آل پاچینو از موقعیت استفاده کرده و او را هدف قرار دهد ، این بار صدای یک قطار ،  پاچینو را به عکس العمل وا می دارد تا رابرت دونیرو  اقدام نهایی را به عمل آورده و رفیق قدیمی اش را هدف قرار دهد.

اما متاسفانه فیلمنامه "قتل عادلانه" به هیچوجه از ظرائف و دقائق "مخمصه" برخوردار نبوده و جهت پرداخت شخصیت هایش از مرز تیپ های کلیشه ای فراتر نرفته اگرچه قوت بازی رابرت دو نیرو و آل پاچینو در بسیاری موارد بر این ضعف فیلمنامه چربیده و توانسته تیپ های یاد شده را به کاراکترهای قابل انعطافی بدل سازد.

در صحنه ای از فیلم تورک خطاب به روستر می گوید :"...تو یک پلیس نشدی به خاطر اینکه می خواستی خدمت کرده و از مردم حمایت نمایی. تو به نیروی پلیس پیوستی چون آنها اجازه می دادند که اسلحه و نشان حمل کنی .تو به احترام نیاز داشتی..."

و از همینجاست که شعار تبلیغاتی فیلم براساس جمله ای دیگر از تورک مطرح می شود: "...برای بیشتر مردم نشان پلیس محترم است ولی همه آنها به اسلحه احترام می گذارند..."

به نظر می آید این جمله ، کلیدی ترین حرف فیلم "قتل عادلانه" باشد. آنچه که خصوصا در کشوری همچون آمریکا واجد اهمیت و اعتبار خاصی است. شاید از همین روست که در اصل دوم متمم قانون اساسی آن کشور ، دارا بودن اسلحه برای همه مجاز شمرده شده است. به همین خاطر است که در اغلب ایالات آمریکا ، ابتیاع اسلحه و فشنگ از تهیه آب خوردن سهل تر و آسانتر است. از همین روست که در اکثر فیلم های قدیم و جدید آمریکایی حتی در منزل آدم های متین و آرام ، یک سلاح به چشم می خورد که گاهی مورد استفاده هم قرار می گیرد.

سالها پیش (در دهه 60 میلادی که مقارن دهه 40 شمسی می شد) سریالی در تلویزیون پخش می گردید ، به نام "غرب وحشی وحشی" که در آن رابرت کنراد و راس مارتین به نقش یک کلانتر خوش تیپ (جیم وست) و معاون باهوش و زیرکش (آرتیموس گوردون) در مقابل هفت تیرکش ها یا به قول آن روزها ششلول بندهای حرفه ای که شهرها و جاده های قرن هیجدهم و نوزدهم آمریکا را ناامن کرده بودند ، می ایستادند تا قانون را حاکم کنند و البته از پس همه آنها نیز برمی آمدند.(البته در اواخر دهه 90 هم آن سریال با بازی ویل اسمیت بازسازی شد). سریال مذکور سالهایی را در آمریکا به تصویر می کشید که قاره نو هنوز از قتل عام سرخپوستان سربرنیاورده بود و گروهی از تازه واردان این قاره ، احساس کردند، برای همزیستی مسالمت آمیز در آنجا  و غارت طلاهایش ، قانونی لازم است ، از همان نوع قوانینی که قاضی "روی بین" (یعنی همان هفت تیرکش سابق) وضع کرد!

در صحنه ای از فیلمی که جان هیوستن از این قاضی نمونه آمریکایی در فیلم "زندگی و دوران قاضی روی بین" با شرکت پل نیومن مرحوم ساخت ، وی در شهری که قصد دارد ماندگار شده ، قوانین خودش را حاکم گردانده و زمین هایش را تصرف نماید، کتاب قانون را می خواهد و صفحاتی از آن را که تصرف عدوانی زمین دیگران را منع کرده را پاره نموده و می گوید که از آن پس دیگر چنین قانونی وجود ندارد ، سپس اسلحه اش را کشیده و می گوید این قانون من است! آنچه که دیگران نیز مورد احترام قرار می دهند یعنی همان شعاری که در فیلم "قتل عادلانه " اصل قرار می گیرد.

بالاخره در لیست نمادهای  شهرهای نوپای غربی ، در کنار بانک و بار و هتل ، یک کلانتری و زندان هم قرار گرفت تا یاغیان و گردنکشان را به سزای اعمالشان برسانند . امثال وایات ارپ و داک هالیدی و دنیل بون  و ...آمدند تا بیلی د کید و لیبرتی والانس و سام باس و ... را سرجای خود بنشانند.غرب آن دوران را غرب وحشی وحشی (The Wild Wild West) نامیدند. دورانی که هر کس با اسلحه اش شناخته می شد که وینچستر 73 است یا دو لول روسی و یا...و هرکس اسلحه بهتری داشت ، حکم می راند ، پول و سرمایه به هم می زد و مزرعه و گله و بعد چاه نفت و ...تا شرکتها و کمپانی های بزرگ امروزی.

شایدتصوراین بودکه بامتمدن شدن آدمها،اوضاع قاره نو از آن دوران "غرب وحشی وحشی" بهتر می شود ولی حکایت مانند همان ماجرای فیلم "2001 : یک ادیسه فضایی " استنلی کوبریک پیش رفت که شباهت غریب میمون های میلیونها سال پیش با انسان پیشرفته امروزی بسیار حیرت انگیز می نمایاند که هردو با یک نوع شگفتی و ناآگاهی آن سنگ صیقل خورده سیاه و مرموز را لمس می کردند!

فیلم های بسیاری از سینمای امروز دنیا ، غرب وحشی را در عصر اتم و ماشین و کامپیوتر به تصویر کشیدند. فیلم هایی که بازهم در آنها ، آدم ها بی خود و بی جهت در کوچه و خیابان و فروشگاه و بانک و مدرسه و ...هدف گلوله قرار گرفته و همچون برگ خزان برزمین می ریزند. و توجه داشته باشیم که این وقایع تنها در این فیلم ها اتفاق نیفتاد ، آمار ارائه شده ، حکایت از سالانه بیش از 11 هزار قتل با گلوله در آمریکا دارد که چندین برابر سایر کشورهاست.

و اینچنین است که به قولی غرب همچنان وحشی وحشی باقی ماند تا اسلحه بیشتر از آدم ها احترام برانگیز باشد!