وبلاگ تخصصی فیلم های سینمایی و سریال های خارجی

عکس، پوستر، خلاصه داستان فیلم، شرح و نقد فیلم، موسیقی متن، زیر نویس و دانلود فیلم های سینمایی و سریال های خارجی

وبلاگ تخصصی فیلم های سینمایی و سریال های خارجی

عکس، پوستر، خلاصه داستان فیلم، شرح و نقد فیلم، موسیقی متن، زیر نویس و دانلود فیلم های سینمایی و سریال های خارجی

طبقه بندی موضوعی
The Bang Bang Club 2010
پیشنهاد مشابه

 

 

ژانر: درام تاریخی زندگینامه

کارگردان:

Steven Silver

بازیگران:

Ryan Phillippe

Malin Akerman

Taylor Kitsch

خلاصه داستان:

داستان واقعی چهار عکاس جنگ در کشورهای مختلف دنیا که یکی از آنها معروفترین عکس جنگ جهان را گرفت.

 

زیرنویس فارسی

 

 

برهنگی

برهنگیمواد مخدر- مشروبات الکلی

گویش نامناسبخشونت

 

 

 

 


 

فیلمی مفصل درباره کشتن  

 

 یا

 

 غرب وحشی وحشی

 

 

 

 

سالها پیش (در دهه 60 میلادی که مقارن دهه 40 شمسی می شد) سریالی در تلویزیون پخش می شد ، به نام "غرب وحشی وحشی" که در آن رابرت کنراد و راس مارتین به نقش یک کلانتر خوش تیپ (جیم وست) و معاون باهوش و زیرکش (آرتیموس گوردون) در مقابل هفت تیرکش ها یا به قول آن روزها ششلول بندهای حرفه ای که شهرها و جاده های قرن هیجدهم و نوزدهم آمریکا را ناامن کرده بودند ، می ایستادند تا قانون را حاکم کنند و البته از پس همه آنها نیز برمی آمدند.(البته در اواخر دهه 90 هم آن سریال با بازی ویل اسمیت بازسازی شد).

 سریال مذکور سالهایی را در آمریکا به تصویر می کشید که قاره نو هنوز از قتل عام سرخپوستان سربرنیاورده بود و گروهی از تازه واردان این قاره ، احساس کردند، برای همزیستی مسالمت آمیز در آنجا  و غارت طلاهایش ، قانونی لازم است ، از همان نوع قوانینی که قاضی "روی بین" (یعنی همان هفت تیرکش سابق) وضع کرد! بالاخره در لیست نمادهای  شهرهای نوپای غربی ، در کنار بانک و بار و هتل ، یک کلانتری و زندان هم قرار گرفت تا یاغیان و گردنکشان را به سزای اعمالشان برسانند . امثال وایات ارپ و داک هالیدی و دنیل بون  و ...آمدند تا بیلی د کید و لیبرتی والانس و سام باس و ... را سرجای خود بنشانند.غرب آن دوران را غرب وحشی وحشی (The Wild Wild West) نامیدند. دورانی که هر کس با اسلحه اش شناخته می شد که وینچستر 73 است یا دو لول روسی و یا...و هرکس اسلحه بهتری داشت ، حکم می راند ، پول و سرمایه به هم می زد و مزرعه و گله و بعد چاه نفت و ...تا شرکتها و کمپانی های بزرگ امروزی.

 شاید تصور این بود که با متمدن شدن آدم ها، اوضاع قاره نو بهتر از آن دوران "غرب وحشی وحشی" می شود ولی حکایت مانند همان ماجرای فیلم "2001 : یک ادیسه فضایی " استنلی کوبریک پیش رفت که شباهت غریب میمون های میلیونها سال پیش با انسان پیشرفته امروزی بسیار حیرت انگیز می نمایاند که هردو با یک نوع شگفتی و ناآگاهی آن سنگ صیقل خورده سیاه و مرموز را لمس می کردند!فیلم های بسیاری از سینمای امروز دنیا ، غرب وحشی را در عصر اتم و ماشین و کامپیوتر به تصویر کشیدند. فیلم هایی که بازهم در آنها ، آدم ها بی خود و بی جهت در کوچه و خیابان و فروشگاه و بانک و مدرسه و ...هدف گلوله قرار گرفته و همچون برگ خزان برزمین می ریزند. و توجه داشته باشیم که این وقایع تنها در این فیلم ها اتفاق نیفتاد ، آمار ارائه شده ، حکایت از سالانه بیش از 11 هزار قتل با گلوله در آمریکا دارد که چندین برابر سایر کشورهاست. شاید از میان آثاری که به غرب وحشی امروز اشاره می کند ، بتوان به فیلم هایی همچون "قصه عامه پسند"(پالپ فیکشن) و  "قاتلین بالفطره" (الیور استون) اشاره کرد که فیلمنامه هر دو را کویینتین تارانتینو ، نوشت . ولی در آن فیلم ها ، همین که عده ای بی دلیل  به دنبال کشتن انسان ها نیستند ، بازهم دل آدم را خوش می کرد.

 اما حکایت "سرزمینی برای پیرمردها نیست" ، حکایت کشوری است که در آن ، آدم ها می کشند ، نه برای پول و طلا و دفاع از خود ، بلکه برای اینکه فقط کشته باشند!!برادران کوئن فیلمنامه خود را براساس کتاب نویسنده 75 ساله ای به نام "کورمک مک کارتی" نوشته اند که در دنیای ادبیات امروز ، معروف به سیاه نمایی و تلخ اندیشی درباره جامعه کنونی آمریکاست . قهرمان های مک کارتی اغلب دچار نفرت و خشم کور هستند و در صحراهای خشک و بی آب و علف ، پناه می گیرند. داستان "سرزمینی برای پیرمردها نیست" در سال 2003 منتشر شد و  به شدت مورد استقبال قرارگرفت  و البته اقتباس برادران کوئن از آن ، یکی از وفادارانه ترین برداشت های ادبی این زوج فیلمساز به شمار می آید که به جز حذف برخی صحنه های عجیب و غریب ، نعل به نعل با داستان مک کارتی پیش رفته اند و حتی مونولوگ فصل پایانی فیلم که توسط کلانتر بیان می شود ، دقیقا با همین کلمات در صفحه آخر کتاب نقش بسته است.می توان گفت "سرزمینی برای پیرمردها نیست" ، قصه آنچنان و پرفراز و نشیبی ندارد ولی فیلمنامه دقیق و نفس گیر و پرداخت خوب کوئن ها در کارگردانی ، از آن اثری جذاب و دیدنی به وجود آورده است.

للولین ماس ، یک کهنه سرباز است که پس از جنگ  ویتنام در عزلتی خود خواسته با همسرش زندگی می کند و در صحراهای تگزاس به شکار اشتغال دارد(از قضا  اغلب یاغیان غرب وحشی نیز در جنگ های انفصال جزو ارتش جنوب و یا شمال بودند)  . او ناخواسته به محلی کشیده می شود که ضمن مواجه شدن با تعدادی جسد ، دو میلیون دلار پول نقد و مقادیر زیادی مواد مخدر هم می یابد. در واقع قاتلین ، آن آدم ها را کشته بودند ، درحالی که نه به پول و نه به محموله پر ارزششان ، اهمیتی نداده بودند. ماس از اینجا با تعقیب گروهی از قاچاقچیان و همچنین آدم مرموزی به نام "آنتون چیگوره" ( بابازی درخشان خاویرباردم)مواجه می شودکه اساسا عطش کشتن دارد و بوسیله یک کپسول گاز و  لوله ای تفنگ مانند ، به مغز قربانیانش گلوله خالی می کند. در همان صحنه های اولیه فیلم است که وی به طرز فجیعی با دستبندهایش ، مامور کلانتری را خفه می کند.(در یکی از دلخراش ترین و واقع گرایانه ترین صحنه های کشتن در حداقل فیلم های چند دهه اخیر بعد از صحنه قتل با طناب "فیلمی کوتاه درباره کشتن" کریستف کیسلوفسکی که بسیار شبیه به همین سکانس از فیلم "سرزمینی برای پیرمردها نیست" به نظر می رسد).

 سپس با اتومبیل پلیس بدون هر گونه دلیلی به شکار آدم ها دست می زند.او حتی پرنده ها را هم هدف قرار می دهد. اما آنتون چیگوره در این سبوعیت و درنده خویی اش تنها نیست تا بگوییم او فقط یک فرد است که در میان یک اجتماع خلاف می کند. ماس پس از بازگشت به محل قبلی (آنهم به خاطر تصمیمی ظاهرا انسان دوستانه ) بدون دلیل،هدف رگبار گلوله های عده ای ناشناس که وی را با ماشین تعقیب می کنند ، قرار می گیرد و بعد می گریزد. چیگوره هم به دنبال ماس به متلی وارد می شود که همگی مسلح هستند و همراه شلیک های او ، آنها هم پاسخ می دهند ، منتها کمی دیرتر! شهر مملو از آدم هایی است که با اسلحه رفت و آمد می کنند و مغازه اسلحه فروشی نیز به راحتی ، انواع تفنگ و گلوله هایش را به فروش می رساند. همه یک جور زندگی می کنند و یک مدل حرف می زنند ، مثل همان جمله معروفی که اغلب کاراکترهای فیلم تکرار می کنند :"...همیشه همین را می گویند که لازم نیست این کار را بکنی"!در اینجا حضور تنها پلیس و کلانتر فیلم ، اد تام بل ( با ایفای نقش تامی لی جونز) بسیار مضحک می نماید. کسی که در میان آن همه کشت و کشتار و قتل و غارت ، سعی دارد به دستیار تازه کارش ، آموزش دهد.

 صدای اوست که نریشن ابتدای فیلم را می گوید و از روزگاری حکایت می کند که کلانترها ، حتی بعضا اسلحه حمل نمی کردند. آنچه که امروز باورنکردنی می نماید. او ادامه می دهد:"...همیشه دوست دارم درباره آن دوران قدیم بشنوم. هیچ وقت چنین موقعیتی را از دست ندهید...نمی توانید کمکی باشید مگر اینکه در برابر خودتان که در مقابل آن دوران قرار گرفته اید ، بایستید. نمی توانید کمکی باشید مگر اینکه دریابید چگونه آنها عمل می کردند..."او سپس به ماجرای پسری اشاره می کندکه دختری14ساله رابه قتل رسانده ودر پرونده اش درج گردیده بود که این قتل با انگیزه ارضاء جنسی صورت گرفته ، درحالی که خود آن پسر ، دلیل یاد شده را نفی می کرد و می گفت که او را کشتم ، چون تا جایی که به خاطر می آورم ، همیشه برنامه ای داشتم ، یک کسی را بکشم! و می دانم که با این عمل به جهنم خواهم رفت.

این حرص کشتن را مثلا در فیلم "آقای بروکس" (از تولیدات قابل قبول سال2007 ساخته بروس ایونس و باشرکت کوین کاستنر) نیز می بینیم ، خبرنگاری که تصادفا سر از قتل های قراردادی آقای بروکس متین و موقر در آورده و برای افشاء نکردن آنها ، معامله ای کرده  که در یکی از عملیات آن قتل ها حضور داشته باشد ،  خود به کشتن انسان ها حریص تر است!!این فاجعه ای است که در "سرزمینی برای پیرمردها نیست" ، توسط برادران کوئن به تصویر کشیده می شود.تام بل در ادامه صحبت هایش می گوید:"قتل هایی که امروز اتفاق می افتد را حتی به سختی می توان اندازه گرفت..."

فیلمنامه جوئل و اتان کوئن با تکیه برجزییات ، به خوبی فضای رعب آور و وحشیانه چنین جامعه ای را نشان می دهد. استفاده حداقل از دیالوگ و تاکید بر لحظه لحظه کنش ها در زمان افزایش اکسیون درونی درام و بهره گیری از واکنش ها  در وقت ایجاد تنش ، بر تشدید فضای یاد شده افزوده است. فی المثل وارد کردن عنصر ردیاب الکترونیک برای ادامه تعقیب ماس توسط چیگوره یا توجه دادن مخاطب به هوش تعقیب کندگان که مثلا کارسون (دوست 28 سال قبل چیگوره) ، ماس را در بیمارستان از خطر آن قاتل بالفطره مطلع می سازد و هنگامی که ماس با اطمینان می گوید یافتنش دیگر برای چیگوره ، کار دشواری است،کارسون پاسخ می دهد : "برای من که سه ساعت وقت لازم داشت"!!

کاربرد هوشمندانه لوکیشن های آشنای فیلم های وسترن مانند صحراها و دشت های بی افق ، گله های حیوانات و متل های بین جاده ای ( که تفاوت چندانی با آن هتل ها و بارهای شهرهای کوچک غرب وحشی ندارد) فضای ناامن و خشن مورد نظر کوئن ها و همچنین نویسنده کتاب "سرزمینی برای پیرمردها نیست" را تشدید می کند. در واقع این ناامنی در آن صحراهای وسیع همانقدر تهدید کننده به نظر می رسد که در آن متل های بین راهی . یعنی آنتون چیگوره همانطور که به راحتی برای کشتن ماس وارد کانکس کوچکش در صحرای تگزاس می شود ، حریم او در متل محل اقامتش را نیز مورد تجاوز قرار می دهد و  در همین فضای ناامن است که چیگوره همانند آن روبات جیوه ای فیلم "ترمیناتور 2:روز داوری" ، به راحتی قربانیان بی خبرش را از بین می برد و پیش می رود تا به هدف مورد نظر برسد. این فضا آنچنان قوی درون لایه های فیلم جاری است که حتی آن طنز همیشگی برادران کوئن که در بخش هایی از فیلم حس می شود را شدیدا تحت تاثیر قرار داده و بعضا خنثایش می سازد.

 در واقع در فیلم "سرزمینی برای پیرمردها نیست" نوع بیان کورمک مک کارتی بر لحن همیشگی برادران کوئن فائق آمده و یا لااقل آنها با اقتباس وفادارانه خود ، چنین اجازه ای را به داستان او داده اند. آنچه که حتی در فیلم های بعضا جدی برادران کوئن مثل "فارگو" و "مردی که آنجا نبود" نیز به چشم نمی خورد.شاید گفت و گوی سکانس قهوه خوری تام بل و کلانتر ال پاسو  که در متلش ، ماس به قتل رسیده را بتوان نقطه اوج مرثیه خوانی کوئن ها برای دنیای امروز غرب خواند. در این سکانس کلانتر ال پاسو با تاسف از قتل های صورت گرفته ، می گوید:"... همش به خاطر این پول لعنتی و مواد مخدره. دیگه سررشته کار از دست همه دررفته..." و تام بل در تایید حرف های وی  با نگرانی می پرسد :"...این کارا ما را به کجا می خواد ببره؟..." . همین تام بل است که در بازگشت به خانه در دیدار با دوست علیلش ، الیس ، می گوید که دیگر خودش را شکست خورده حس می کند و الیس در پاسخ اظهار می دارد :"...این سرزمین به مردمش خیانت کرده ، جلوی بعضی چیزها را نمی شود گرفت. جلوی قسمت را نمی توان گرفت..."مثل همان سرنوشتی که پس از قتل همسر ماس ، گریبان آنتون چیگوره را هم می گیرد و غفلتا بر سر آن چهارراه آرام با تصادفی ، دنیایش را برهم می ریزد. مثل همان پیش بینی مرد سرخپوست در ابتدای فیلم "ای برادر کجایی؟" برادران کوئن که در انتهای آن اتفاق می افتد!

ناامیدی کلانتر تام بل از اصلاح جامعه ای که از هر گوشه اش قتل و جنایت و جنازه بیرون می ریزد  ، بی شباهت به سرخوردگی آن کشیش جوان فیلم "خانه سکوت" گئورک ویلهلم پابست نیست که سرانجام می خواهد کلیسا و جامه کشیشی را ترک کند اما پابست  در حد  برادران کوئن و مک کارتی اینچنین نگاه تلخی به آن جامعه پس از جنگ آلمان ندارد. او همان کشیش سرخورده را هم تحت تاثیر فریاد کمک خواهی محتضر بینوایی ، به کلیسا برمی گرداند. در حالی که کلانتر تام بل نه تنها ردای قانون را از تن در می آورد بلکه در آخرین صحبت هایش با همسر خود ، جهان امروز را بسیار تیره و تار تصویر می کند. او درباره خوابی سخن می گوید که از پدرش دیده و در آن خودش را پیرتر از پدرش یافته است.

تام بل ادامه می دهد :"...به نظر می آمد هر دوی ما در زمان قدیم سیر می کردیم. و من برپشت اسبی در دل شب و درمیان کوهها پیش می رفتم...هوا سرد بود و برف زیادی بر زمین نشسته بود و او مرا برپشت اسب نگه می داشت و از آن کوره راه می گذراند. در طول راه هیچ نمی گفت ، فقط مرا عبور می داد ، در حالی که بالاپوشی به دور خود گرفته بود و سرش پایین بود. در همین حال من آتشی را دیدم که در شیپورش حمل می کرد و رهگذران از آن استفاده می کردند. من از طریق آن آتش می توانستم شیپور را ببینم... و من در خواب می دانستم که او می رود تا آتشی را در دل آن تاریکی و سرما روشن کند و من می دانستم که هرجایی بروم ، او هم هست و بعد بیدار شدم."این شاید تکان دهنده ترین تصویری باشد که برادران کوئن از جهان امروز به مخاطبانشان عرضه کرده اند. تصویری از دنیایی که نه تنها برای پیرمردان که برای جوان ها هم جای امنی برای زندگی ندارد. 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">