وبلاگ تخصصی فیلم های سینمایی و سریال های خارجی

عکس، پوستر، خلاصه داستان فیلم، شرح و نقد فیلم، موسیقی متن، زیر نویس و دانلود فیلم های سینمایی و سریال های خارجی

وبلاگ تخصصی فیلم های سینمایی و سریال های خارجی

عکس، پوستر، خلاصه داستان فیلم، شرح و نقد فیلم، موسیقی متن، زیر نویس و دانلود فیلم های سینمایی و سریال های خارجی

طبقه بندی موضوعی
The Bang Bang Club 2010
پیشنهاد مشابه

 

 

ژانر: درام تاریخی زندگینامه

کارگردان:

Steven Silver

بازیگران:

Ryan Phillippe

Malin Akerman

Taylor Kitsch

خلاصه داستان:

داستان واقعی چهار عکاس جنگ در کشورهای مختلف دنیا که یکی از آنها معروفترین عکس جنگ جهان را گرفت.

 

زیرنویس فارسی

 

 

برهنگی

برهنگیمواد مخدر- مشروبات الکلی

گویش نامناسبخشونت

 

 

 

 


کاریکاتوریسم شلخته تارانتینو    

 


 در جریان جنگ دوم جهانی ، گروهی از یهودیان آمریکایی به سرکردگی یک ارتشی کهنه کار به نام گروهبان آلدو رین ، دسته ای را تشکیل می دهند تا درپاسخ به یهودی ستیزی نازی های هیتلری ، به سخت ترین شکل و وحشیانه ترین حالت از نظامیان آلمانی انتقام بگیرند. آنچنانکه خود گروهبان رین در سخنرانی اش برای افراد این دسته می گوید :

:"...ما یک کار و فقط یک کار انجام می دهیم ...کشتن نازی ها . نه اینکه هزاران مایل آن طرفتر در دریاها ، با چتر نجات پایین بپریم تا به نازی ها درس انسانیت بدهیم. نازی ها هیچ هدف انسانی ندارند.آنها گروهی هستند که از یهودیان متنفرند. به کثیف ترین وجه می کشند و باید به بدترین صورت نابود شوند.به همین دلیل است که ما هر حرمزاده ای که در لباس نازی پیدا کنیم را باید بکشیم . ما وحشیانه با آلمانی ها برخورد می کنیم و آنها از درون این وحشی گری خواهند فهمید که ما چه کسی هستیم. آنها وحشی گری ما را از طریق    شکم های دریده خواهند دید. شکم های دریده شده و بدن های متلاشی گردیده برادرانشان که ما در پشت سر خود باقی خواهیم گذارد. آنها نمی توانند به سربازان بخت برگشته خود کمکی کنند اما می توانند تصور نمایند که این دوستانشان در زیر توحش ما و پوتین های ما و لبه تیز چاقوهای ما چه زجری کشیده اند و آلمانی های با این اعمال ما بیمار می شوند و در هر گوشه و کنار از ما حرف می زنند و از ما می ترسند. از این به بعد وقتی یک آلمانی   چشم هایش را در شب می بندد ، در همین حالت نیمه هشیاری نیز از آنچه برای شیطان انجام داده ، رنج می برد. این از شکنجه هایی است که ما به آنها دادیم..."

دسته ای که مورد خطاب گروهبان آلدو رین است ، نام خود را "حرامزاده ها" گذارده و به زودی آوازه هراسناکی از خود در دل ارتشیان نازی انداخته و خیلی ها را بر علیه خود برمی انگیزد.

این خلاصه ای از تازه ترین فیلم کویینتین تارانتینو ، فیلمساز سابقا جنجالی و عصیانگر هالیوود است که چندی برخی سینماگران را جلب خود کرد و بعضا بر برخی فیلمسازان این طرف و آن طرف آب ها هم تاثیر گذارد. تارانتینو که از طریق فیلم دیدن ، فیلمساز شد و به دلیل اداره یک ویدئو کلوپ ، امکانات خوبی هم برای این کار داشت ، مثل مخملباف خودمان ، فیلم دید و فیلم دید و با سرهم کردن انبوه صحنه هایی از آثار مختلف تاریخ سینما که در ذهن انباشته کرده بود و  ریختنشان در یک سبد ، آمیختن آنها و بیرون آوردن یک آش درهم جوش به نام سینمای تارانتینو  ، سعی کرد نشان دهد که سبکی نو در سینما در انداخته است.

 اما خیلی زود شباهت کارها و صحنه های فیلم هایش به برخی فیلم ها لو رفت از جمله  موج نو سینمای فرانسه مخصوصا آثار ژان لوک گدار ، جنبش جوانان خشمگین انگلیس و سینماگرانی همچون جان کاساوتیس و همچنین فیلم های ساختار شکنانه آمریکایی در اوایل دهه هفتاد ، مانند "ایزی رایدر" و "پنج قطعه آسان" و "دیوار نوشته های آمریکایی" و ...

 مثلا شکنجه های علمی – تجربی! فیلم "پرتقال کوکی" استنلی کوبریک را در مورد آن پلیس در فیلم "سگدانی" به کار گرفت یا صحنه معروف همان فیلم "سگدانی" را که 3 نفر از قهرمانان داستان ، به طور همزمان به روی همدیگر اسلحه کشیده و به طور همزمان شلیک می کنند را از فیلم "دیلینجر" جان میلیوس  وام گرفت یا پس و پیش کردن زمانی فیلم هایی مانند "همشهری کین"  را در کله پا نشان دادن حال و آینده فیلم "پالپ فیکشن" به کار گرفت ، تکه تکه کردن زمان ، برروی هم انداختن و تکرار کنشی که پیشتر در داستان دیده شده و نمایش مکرر وقایع از دیدگاه کاراکترهای دیگر در فیلم "جکی براون" را نعل به نعل از فیلم "کشتن" کوبریک اخذ کرد ( اگرچه اصلش از "راشومون" کوروساوا می آید) ، موضوع انتقام کشی "عروس سیاهپوش"فرانسوا تروفو به خلق و خوی براید در فیلم "بیل را بکش" راه یافت. تارانتینو خود را عاشق B movie"" هایی می داندکه موج نویی های فرانسه از آنها فیلم های خودشان را ساختند. از همین رو به همراه دوست قدیمیش یعنی روبرتو رودریگز ، فیلم   "گریند هاوس" را در سال 2007 برای ادای دین به سینماهای دو فیلمه ای که در دهه 70   "  B movie"  های آمریکایی را اکران می کردند ، ساخت.

حتی زمانی تارانتینو گفته بود که از دو صحنه فیلم "زیر درختان زیتون" کیارستمی ، آنچنان خوشش آمده است که حتما از آنها در یکی از فیلم های آینده اش ، سود خواهد جست! او همچنان خود را شیفته سینمای دهه 40 آمریکا نشان می دهدو حتی دربرخی از فیلم هایش ( مانند "بیل را بکش" ) به عمد از تکنیک هایی مانند "Front Projection" بهره برد .تصاویر سیاه و سفید و استفاده از این تکنیک کهنه برای نمای رانندگی "براید" در فیلم یاد شده ، تداعی آثار نوار سینمای دهه 40 سینمای آمریکا مثل "پستچی فقط دوبار زنگ می زند"(جی آرنت) ، "غرامت مضاعف"(بیلی وایلدر) و "جنگل آسفالت"(جان هیوستن) است و در سکانس محل عروسی همان فیلم که با نمایی باز از زاویه بالای کلیسا آغاز و به همان نما  پایان    می یابد ، به سینمای شاعرانه "ژان رنوار" راه می برد  که از درونش خشونت "سرجیو لئونه" بیرون می زند و چه شباهت غریبی دارد بیل فلوت زن به چارلز برانسن هارمونیکازن فیلم "روزی روزگاری در غرب" سرجیو لئونه! ضمن اینکه آن دار و دسته رنگارنگ فیلم "سگدانی" هم بی شباهت به "دار و دسته وحشی" سام پکین پا نیستند!!

به جز این ، تارانتینو همواره سعی کرده به هر ترتیبی این خوره فیلم بودن را در سینمایش به رخ تماشاگر بکشاند و به ضرب و زور تصاویر تحمیلی ، فیلم دیدن های سرسام آور خود را به مخاطب حقنه کند. مثلا در سرتاسر فیلم "ضد مرگ"(2007) یا به فیلم های معروف 30 – 40 سال اخیر سینما و سریال های مشهور این سالها ارجاع می دهد و یا از آنها تقلید می کند. این ارجاعات از همان اولین صحنه فیلم که "جولیای جنگلی" را در اتاقش می بینیم ، شروع می شود که او در پای پوستر فیلم "سرباز آبی" دراز کشیده است. در کافه های پاتوق او  و رفقایش هم  در و دیوار مملو از تصاویر و پوسترها و حتی جملات معروف آثار سینمایی است مانند جمله پرآوازه فیلم "بعضی ها داغشو دوست دارند" (بیلی وایلدر) مربوط به آخرین صحنه فیلم مذکور که مردی به جک لمون می گوید: "هیچ کس کامل نیست " (No body's perfect).

قهرمان اصلی فیلم "ضد مرگ" به نام "بدلکار مایک" نیز در ارائه کارنامه و سوابق خود ،     "مزرعه چپارل" ، "ویرجینیایی" و "مردی از شایلو"( از سریال های تلویزیونی معروف دهه های 60 و 70)  را نام می برد و بالاخره تعقیب و گریز پایانی فیلم که حدود یک چهارم از آن را به خود اختصاص داده ، ترکیبی است از فیلم های "از نفس افتاده" (ژان لوک گدار) ، "تلما و لوییز"(ریدلی اسکات) و "دوئل" (استیون اسپیلبرگ). ضمن اینکه قهرمان داستان ، اصلا خود یک بدلکار سینماست .

در فیلم "حرامزاده های بدنام" هم سینما ، وجه محوری پیدا می کند. قهرمان فراری اپیزود اول یعنی شوشانا ( بازمانده خانواده یهودی درایفوس که توسط یک افسر گشتاپو به نام کلنل هانس لاندا قتل عام شدند) سالن سینمایی را اداره می کند که در انتهای فیلم به مسلخی برای هیتلر و اعوان و انصارش درمی آید. رابط گروه انگلیسی ( که برای عملیات پنهانی عازم آلمان شده اند) با دسته "حرامزاده ها" هم یک هنرپیشه مشهور آلمانی به نام بریجیت فن همرسمارک است و بالاخره فیلمی به نام "قهرمان ملی" از طرف دکتر گوبلز (وزیر تبلیغات هیتلر)  نقطه پیوند کلیت فیلم با اپیزود آخر قرار می گیرد. حتی عملیات انگلیس ها در خاک آلمان به نام "عملیات سینمایی" خوانده می شود.

به هر حال قصه سینمای کویینتین تارانتینو ، خیلی زود تمام شد و به اصطلاح حنایش رنگ باخت. به نظرم دلیل اصلی اش این بود که او همه چیز و همه کس را هجو کرد و به مضحکه   گرفت . از همین روی آثارش به سان کاریکاتورهایی سبک و سطحی از همان فیلم ها و  سبک ها و فرم هایی به شمار آمدند که نام برده شد.

مثلا در صحنه ای از فیلم "ازشام تا بام " ساخته روبرتو رودریگز در سال 1996 که فیلمنامهآن را  تارانتینو نوشته و در آن نیز بازی ‌کرد ، ‌پس از یک جنگ عجیب و غریب بین جرج کلونی و هاروی کایتل و جولیت لوئیس و همچنین برادرش و خود تارانتینو با جماعت خون آشام در یک کافه عجیب و غریب‌ تر ،‌ تارانتینو مورد حمله خون آشامان قرار گرفته و می‌میرد. جرج کلونی با تاسف بالای سراو می‌رود و به برادرش می‌گوید: «من دوستت داشتم» . در این هنگام تارانتینو که به نظر مرده می‌آمد ،‌ ناگهان با ظاهری خون آشامانه سر بلند می‌کند و با صدای کلفت و تغییریافته می‌گوید : من هم همین‌طور!

به نظرم این لب کلام سینمای تارانتینو و شکل و شمایل هجو گونه آن است. البته این نوع کاریکاتوریسم ، اساسا با آن هجو هوشمندانه ارنست لوبیچ یا مل بروکس و یا حتی وودی آلن متفاوت است. این نوع شمایل پردازی کاریکاتوری پیش پا افتاده و دم دستی از اسطوره هایی که خود تارانتینو تا مغز استخوان به آنها عشق می ورزد ، اساسا از نوع کاراکتر خود این فیلمساز می آید که عمقی ندارد ، همه تکیه علمی و منبع دانش سینمایی اش ، فیلم هایی است که به گونه ای هرز و تصادفی در ویدئو کلوپش دیده و اصلا حال و حوصله یک کار جدی و استخوان دار و عمیق را نداشته است.( این موضوع را خودش هم یکبار در مصاحبه ای مورد اشاره قرار داد.)

در اوایل همان فیلم "از شام تا بام" ، تارانتینو و جرج کلونی در یک رستوران بین راه با تیراندازی ، آتش بازی به راه می‌اندازند . در انتهای کار، صاحب کافه در حال سوختن  به خود می پیچید و تارانتینو انگار که با صحنه غلت خوردن او در یک جوی پر از لجن مواجه است  ،‌همین طور بی‌تفاوت خیره شده .  او و جرج کلونی با همین خونسردی از کافه بیرون می آیند ، در حالی که رستوران پشت سرآنها با سروصدای بسیار منفجر می‌شود و تکه پاره‌های اشیا درون آن از آسمان در اطراف‌شان می‌ریزد!

باز در همان فیلم آدم‌هایی که مورد حمله خون‌آشامان قرار گرفته‌اند ، در مقابل خون‌آشام شدن خود به طور دلقک واری واکنش نشان می‌دهند؛ مثلا یکی بزرگ شدن دندان نیش خود را به مثابه اینکه انگار چیزی لای دندانش رفته، زبان می‌زند! و بزرگ شدن ناخن‌اش را در پشت سرمخفی می‌کند تا کسی نیبند !! از همه مضحک‌تر مکان اسلحه‌های آن آدم‌ها در لباس‌هایشان است . فرضا یکی از آنها اسلحه‌ای مانند توپ جنگی البته در فرم کوچک‌تر در جلوی شلوارش تعبیه کرده که دریچه آن باز شده و شلیک می‌کند !!!

شاید از همین روست که مارتین اسکورسیزی درباره تارانتیتو می‌گوید :"... قهرمانان تارانتینو اگزیستانسیالیست هستند ،‌آنها کاریکاتورند ،‌ تارانتینو مثل دیوید لترمن ،‌ شومن پرحرف‌آمریکایی است و کاملا مطابق مد روز همه چیز را به صورت هجوآمیزی به مسخره می‌گیرد: جامعه ،‌ آدم‌های مشهور ،‌ تلویزیون و ممکن است آدم‌هایش قاتل هم بشوند ولی این چندان جدی نیست.  به گمانم ژان لوک‌ گدار هم در نخستین فیلم‌هایش چنین بود. از تماشای سگدانی لذت بردم اما او از ژان ‌پی‌یر ملویل تاثیر گرفته است"

در صحنه‌ای تعیین کننده از فیلم "رمانس واقعی"(1992) ساخته تونی اسکات ،  3 گروه متخاصم و رقیب که درارتباط با پلیس هم هستند ،  در یک زمان به محل اقامت کریستین اسلیتر و پاتریشا آرکت می‌رسند و ناگهان مقابل هم قرار می‌گیرند. آنها به شیوه پلیس این گونه فیلم‌ها، با فریادهای مداوم به یکدیگر نهیب " ایست.. تکان نخور،‌سلاح‌ها روی زمین دست‌ها روی سر" می‌زنند و این فریادها حدود 5 دقیقه طول می‌کشد ، درحالی که افراد هر 3 گروه یکدیگر را بااسحله‌کمری و مسلسل‌های گوناگون نشانه رفته‌اند . این صحنه تا هجو کامل جلو  رفته و سپس پایان می یابد.

این کاریکاتوریسم شلخته در فیلم "حرامزاده های بدنام" نیز به صورت غلو آمیزی وجود دارد. شاید کاراکترها و تصاویر گل درشت این فیلم حتی آن نماهای فوران زدن خون و تکه پاره شدن آدم ها و قطع شدن دست و پاها در جلد اول "بیل را بکش " را پشت سر بگذارد  و گوی سبقت را در هجو سبکسرانه برباید!!

"حرامزاده های بدنام" در 3 اپیزود طراحی شده که مثل سایر آثار تارانتینو با صحنه ای ظاهرا جدی آغاز می شود. در این اپیزود که عنوان "یکی بود ، یکی نبود " برخود دارد ، یکی از فرماندهان سازمان امنیت هیتلری یعنی همان افسر گشتاپو و یا "اس اس" به نام کلنل هانس لاندا ( با بازی خوب کریستوفر والتز)  که به او لقب "شکارچی یهودیان" داده اند ، همراه گروهش به سراغ مزرعه داری می روند که سابقه مخفی کردن یهودی ها را دارد. در اینجا تارانتینو مثل اغلب فیلم هایش ، با یک سکانس پرگو آغاز می کند که حدود 20 دقیقه به طول می انجامد و در این 20 دقیقه ، کلنل لاندا با مزرعه دار درباره موضوعات مختلف به ظاهر بی ربط با اصل ماجرا صحبت می کند تا بالاخره در آخرین لحظات به آنچه از ابتدا به خاطرش راهی این مزرعه شده بود ، اشاره کرده و کارش را انجام می دهد. اساسا تارانتینو در فیلم‌ها و فیلمنامه‌هایش خیلی حرف می‌زند. آنچه در سینمای معمول ‌به خصوص امروزی ، ‌به هیچ وجه باب نیست . مثلا صحنه اول فیلمنامه "سگدانی" ،  11 صفحه است . (در حالی که قواعد معمول فیلمنامه نویسی ، بیش از 3 یا 4 صفحه را برای صحنه اول فیلم مجاز نمی‌داند )

ضمن اینکه حرف‌های او  در این صحنه هم هیچ ربطی به ماجرای اصلی آن سکانس یا حتی خود فیلم ندارد. در همان 11 صفحه اول فیلمنامه "سگدانی" ،  چند شخصیت فیلم غذا می‌خورند و از هر دری سخن به میان می آورند ( مثل انعام دادن به گارسون ها و ...)‌ و دست آخر هیچ چیز دستگیر تماشاگر نمی‌شود.

در "پالپ فیکشن" دو گنگستر حرفه ای به اسامی وینست وجولز ( با بازی جان تراولتا و سمیوئل ال جکسن)عازم ماموریتی از سوی رییس شان برای یک تسویه حساب خونین  هستند و قرار است در یک درگیری مسلحانه حضور یابند ، اما در طول راه حدود 10 دقیقه درباره موضوعات بی ربطی حرف می‌زنند: از رستوران‌های کشورهای دیگر، از همبرگر ، از .... از همه چیز به جز آنچه که به متن ماموریت‌شان مربوط شود.

 

از اپیزود دوم "حرامزاده های بدنام" ، فیلم به تدریج وارد بخش کاریکاتوری خود می شود. از همان صحنه ای که گروه به اصطلاح "حرامزاده ها" در مقابل فرمانده شان یعنی گروهبان "آلدو رین" صف کشیده اند و گروهبان مشغول سخنرانی برای آنهاست. گروهی که علیرغم سخنان کوبنده و تکان دهنده گروهیان ( با آن لهجه غلیظ تگزاسی و بازی خوب براد پیت) بسیار      بی حال و دربه داغان نشان می دهند. حتی یکی از آنها که به "خرس یهودی" معروف شده ، چندان با هیکل و قد و قامت درشت نمی نمایاند. چنانچه در صحنه ای از فیلم که گروه "حرامزاده ها" 3 المانی را اسر کرده و می خواهند از آنها تعداد و مکان سربازان ارتش هیتلر در منطقه را دربیاورند ، با عدم همکاری فرمانده آنها ، گروهبان رین برای تنبیه فرمانده ، "خرس یهودی" را با عتابی هراسناک فرامی خواند و دوربین رابرت ریچاردسون ( مدیر فیلمبرداری فیلم) با تاکید بردهانه غاری که قرار است "خرس یهودی" از آن بیرون بیاید ، پیش درآمد پرتعلیق دلهره آوری از ورودیه نامبرده پدید می آورد. اما با آشکار شدنش ، همه تمهیدات یاد شده ، زائل و ضایع می گردد!!

طرف مقابل،یعنی هیتلر و دار ودسته اش از این گروه ظاهرا خشن (!) جوک تر به نظر می آیند ، مخصوصا کاراکتر هیتلر با آن سیبیل کج و دهان گشاد که مانند بچه ها روی میز می کوبد و جیغ می زند! همین هیتلر قلابی و دلقک است که وقتی در سکانس پایانی ، همراه گوبلز (وزیر تبلیغاتش) جهت تماشای فیلم "قهرمان ملی" ( درباره افسری که در جبهه روسیه صدها نفر را کشته) به سینما رفته است، در برابر صحنه های خشونت بار و مملو از کشت و کشتار وحشیانه فیلم که احساسات همه حتی افسر نامبرده را نیز جریحه دار نموده است ، کودکانه می خندد و دست می زند و به گوبلز می گوید که چه صحنه های لطیف و پر احساسی هستند!!!

تارانتینو علیرغم همه این فضای مسخره و مضحکه آمیز ، خشونت افسارگسیخته خویش را نیز حفظ کرده است. از آن گلوله باران کردن افراد مخفی شده در مزرعه ابتدای فیلم تا کندن پوست سر قربانیان گروه "حرمزاده ها" و تا شکنجه بریجیت همرسمارک ( که هنرپیشه معروفی معرفی می شود) توسط گروهبان رین و تا آن انفجار و کشت و کشتار انتهای فیلم که حتی در همین صحنه ها نیز خشونت کاریکاتوری بیش از هر چیز توی ذوق می زند!! خصوصا نحوه کشته شدن همان افسر افتخار کسب کرده و شوشانا ( صاحب سینما که مورد علاقه اش است و در ابتدای فیلم از دست همان شکارچی یهودیان فرار کرد) .

حتی نحوه قتل بریجیت همرسمارک توسط کلنل هانس لاندا علیرغم خشونت بی حد و حصرش اما بسیار بچگانه پرداخت شده ، چنانچه پس از اینکه کلنل پی می برد ، همرسمارک همان صاحب کفشی است که در کافه محل قتل عام سربازان آلمانی یافته بود ، بی درنگ به روی وی پریده و وحشیانه و از روی غیظ و عصبانیت به خفه کردنش اقدام می نماید!!! ( در اینجا جستجوی "کفش بلورین" وار کلنل به تراژدی می انجامد).

سرانجام تارانتینو هجو و کاریکاتور سطحی و درهم ریخته خود را در سکانس پایانی به نهایت خود رسانیده و هیتلر و گوبلز و همراهانشان را در سینمای شوشونا نابود می کند! و کلنل لاندا را نیز پس از خیانت به هیتلر در مقابل پناهنده شدن به آمریکا ، توسط گروهبان رین ، داغ صلیب شکسته می زند!!   

 

آنچه بیش و پیش از هر نتیجه ای از نمونه های فوق حاصل می گردد ، حضور تارانتینو  به عنوان یک خراب کننده ژانر و سبک های سینمایی به معنای واقعی است که در آثارش هیچ سمت و سوی مشخصی رویت نمی شود ، مگر گرایش به آنارشی و نوعی کائوس و در هم ریختگی که شاید از زندگی شخصی اش ناشی شده است.( در واقع اگر سینما را همانند یک سیرک بپنداریم برای کویینتین تارانتینو در این سیرک نقشی فراتر از یک دلقک نمی توان در نظر گرفت)  او در صحنه ای از فیلم "از شام تا بام" در مقابل در فاحشه خانه ای ایستاده و نوع فواحش آنجا را با رنگ مو ولباسشان معرفی می کند. گفته شده که وی واقعا زمانی اینکاره بوده است!!

اما چه اتفاقی افتاده که اینک این دلقک سیرک ، یکی از چالش برانگیزترین موضوعات تاریخ غرب را در کادر دوربین خود قرار داده و همانند فیلمسازان کهنه کار هالیوود سنتی ، به پروپاگاندا برای آن پرداخته است؟ موضوع مناقشه آمیز هلوکاست یهودیان در جنگ دوم جهانی ( که از سوی مورخین و کارشناسان سیاسی پایه و اساس برپایی رژیم اسراییل به شمار می آید) دستمایه بسیاری از آثار سینمای هالیوود از اواسط دهه 40 قرار گرفته و خط تولیداتی از این دست تا فیلم های برجسته متاخر مانند "لیست شیندلر" استیون اسپیلبرگ ادامه یافته است. موضوعی که اینک در فضای سیاسی غرب ، به عنوان یک تابو محسوب شده و کوچکترین تشکیک در مورد صحت و سقم آن و حتی ارقامش ، شخص مردد را به شیوه قرون وسطی و به عنوان منکر هلوکاست راهی محاکمه و زندان خواهد کرد.

این روزها دیگر پوشیده نیست ، در شرایطی که سینمای غرب به خصوص هالیوود روز به روز سمت و سوی آخرالزمانی خود را بیش از پیش آشکار ساخته ، برخی از فیلمسازان به اصطلاح سرگرمی ساز هالیوود نیز آن روی سکه فیلمسازی خویش را نمایان سازند. دیگر گویا شعار "هنر برای هنر" و "سینما سرگرمی " کاملا رنگ باخته و پرسرو صدا ترین فیلمسازان معترض هالیوود نیز سر خود را پایین آورده و آثار خود را بر سیاق ایدئولوژی دیرین غرب صهیونی (که از حدود 4 قرن پیش قوام یافته) شکل می دهند. ایدئولوژی که ظاهرش لیبرال سرمایه داری است و در واقع از همان حدود 4 قرن پیش در پی زمینه سازی برای ظهور حضرت مسیح از طریق برپایی کشور اسراییل در سرزمین فلسطین ، کوچاندن یهودیان دنیا به آن سرزمین ، بازسازی معبد سلیمان و یک سری دیگر از وقایع و فجایع مد نظر قرار داده  که در نهایت به جنگ آخرالزمان یا آرماگدون ختم می شود. ایدئولوژی که بنابر آنچه اولین مهاجران پیوریتن به آمریکا اعتقاد داشته و اینک اخلاف آنها ( اوانجلیست های حاکم براین کشور) اعتقاد دارند( و صریحا آن را در نوشته ها و سخنرانی هایشان بازگو می کنند ، اساسا ایالات متحده را برای یک ماموریت خطیر یعنی همان  زمینه سازی ظهور مسیح از طریق ایجاد کشور اسراییل تشکیل دادند.

امروز پس از اینکه بسیاری از فیلمسازان معروف هالیوود که سالها در زیر نقاب تفریح و سرگرمی و به قول خودشان "Entertainment" مخاطبانشان را در سراسر دنیا به باورهای غلط و افکار مخرب و اندیشه های جعلی مشغول ساخته بودند ، به دنبال جدی شدن نبرد نهایی سپاه غرب صهیونی با شرق اسلامی و تعیین تاریخ های مکرر برای وقوع آن ( که آخرینش سال 2012 مقرر گردیده!) به خط مقدم جبهه تهاجم فراخوانده شدند تا آنچه که قرار است در آن جنگ مهیب آخرالزمان صورت واقع پذیرد را تئوریزه نموده و زمینه سازی کنند.

اینک پس از رویت سینماگرانی مانند الیوراستون (که با فیلم هایی همچون "مرکز تجارت جهانی " و "دبلیو " به توجیه سیاست های آرماگدونی نئومحافظه کاران آمریکا پرداخت) ، ران هاوارد ( که با دو فیلم "رمز داوینچی" و "فرشتگان و شیاطین" باورهای دیرین صهیونیست ها را برپرده سینما به نمایش درآورد) ، متیو کاسوویتس ( که با فیلم "بابل پس از میلاد" روند ظهور مسیح یهودی را در آخرالزمان به تصویر کشید) ، کریستوفر نولان (که با دو فیلم "بتمن آغاز می کند" و "شوالیه تاریکی " این کاراکتر قدیمی کمیک استریپ ها را نیز به جرگه منجیان آخرالزمان وارد ساخت) و تیم برتن (که با تهیه انیمیشن "9" به قول خودش بهترین اثر آخرالزمانی را خلق کرد) در جبهه ارتش آرماگدونی ، چشممان به جمال کویینتین تارانتینو هم روشن شد که زمانی به دلیل عصیان و غلیان سینمایی اش برعلیه هالیوود سنتی موجی از سمپاتی را در میان سینمادوستان جوان بوجود آورده بود.

اینک تارانتینو عصیانگر و ساختار شکن هم به سراغ موضوعی رفته ( یا برده شده) که تقریبا از ابتدای شکل گیری هالیوود دستمایه آثار ایدئولوژیک این کارخانه رویاسازی بوده و تحت لوای قصه و داستان به توجیه کوچانده شدن یهودیان به سرزمین فلسطین براساس قضیه ای به نام هلوکاست یهودیان در جنگ دوم جهانی پرداخته است. فیلم هایی مانند "شمشیر در صحرا" (جرج شرمن – 1949) ، "مارگیر" ( ادوارد دمیتریک- 1953) ، "اکسدوس" (اتوپره مینجر- 1960) ، "خاطرات آن فرانک" ( جرج استیونس-1959) و ...

اگرچه در آن آثار همواره برپا کنندگان اسراییل ، افرادی آرام و مظلوم جلوه داده می شدند ولی اینک تارانتینو سنگدلی و قساوت القلب را برای آنها واجب نشان می دهد که گویا جنایات دشمنانشان ، آنها را به این طریق واداشته است. و به راستی چه سینمایی مناسب تر از سینمای کویینتین تارانتینو که خشونت لگام گسیخته را موجه جلوه می دهد ، می توانست اقدامات هولناک امروز صهیونیست ها علیه بشریت را تحت عنوان دفاع از موجودیت خود و مقابله با خشونت دشمن ، توجیه نماید.

تردیدی نیست که فیلم های روایت گر هلوکاست با آثار آخرالزمانی همگام و هم جهت هستند ، همچنانکه  که اساسا قضیه هلوکاست ، توجیه گر اصلی تشکیل اسراییل بوده و تشکیل اسراییل بنابر آنجه پروژه سازان آرماگدون القاء می نمایند از زمینه های اصلی ظهور یا حاکمیت مسیح مورد نظرشان است!

نکته جالب اینجاست که بیشترین رقمی هم که تاکنون برای کشته شدگان هلوکاست اعلام شده از همان سینمای پروپاگاندای غرب و عدد 9 میلیون نفر به نقل از فیلم مستند "شب و مه " ساخته آلن رنه درباره کوره های آدم سوزی آشویتس بوده است! اما دفتر تحقیقات پیرامون جنایات جنگی در فرانسه در سال 1945 این تعداد را 8 میلیون نفر ذکر کرد و میکلوس نیسزلی در کتاب "پزشک در آشویتس" رقم 6 میلیون نفر را برای نخستین بار در مورد هلوکاست جنگ دوم به کار برد که اگرچه این رقم به عنوان مرجع ، مورد استفاده مورخان متعددی واقع گردید اما بعدا ثابت گردید که این پزشک برخلاف ادعاهایش هرگز به آشویتس پای نگذارده است!

رودولف هس ، فرمانده آشویتس در جلسه محاکمه خود در سال 1945 رقم 5 میلیون و پانصد هزار نفررا برای جنایاتش اعتراف کرد.اعترافات وی به زبان انگلیسی درج شد که گفته می شد هس در آن زمان هیچ چیز از این زبان نمی دانسته است!! روزنامه لوموند مورخ 20 آوریل 1978 و روزنامه دی ولت در تاریخ 23 ژانویه 1995 عدد 5 میلیون را برای هلوکاست مذکور اعلام کردند ولی همین لوموند در اول سپتامبر 1989 ، این رقم را به یک میلیون و 433 هزار تن کاهش داد!

در سندی مورخ 6 مه 1945 مربوط به شوروی سابق که در دادگاه نورمبرگ رسما مورد قبول واقع شد ، قربانیان هلوکاست ، 4 میلیون نفر به حساب آمدند. همین رقم در روزنامه نیویورک تایمز مورخ 18 آوریل 1945 نیز به چاپ رسید. اما نیم قرن بعد در 26 ژانویه 1995 نیویورک تایمز و واشینگتن پست آن را به یک میلیون و 500 هزار تن کاهش دادند!!

در نسخه 1991 فرهنگ لغت زبان فرانسه و در مقدمه کتاب "فیلیپ مولر" تحت عنوان "سه سال دریک اتاق گاز آشویتس" ، قربانیان هلوکاست یهودیان در جنگ دوم جهانی  3 میلیون و 500 هزار نفر ذکر شده اند. به نقل از اعتراف اجباری «هس» در مورد رقم قربانیان تا پیش از اول دسامبر 1943 این رقم 3 میلیون نفر است. بعدها، روزنامه «هریتیج» متعلق به یهودیان که پرخواننده ترین روزنامه کالیفرنیاست نیز در تاریخ 7 ژوئن 1993 بدان اشاره کرد، اگرچه سه سال پیشتر ، موزه «آشویتس» این رقم را بین یک میلیون و 100 هزار و یک میلیون و 500 هزار محدود کرده بود. از سوی «رودلف وربا»، نویسنده داستان های دروغین متعدد از «آشویتس» که ادعا داشت خود شاهد آنها بوده است ، عدد 2 میلیون و 500 هزار تن ارائه شد.

- به نقل از «لئون پالیاکف»  در"کتاب نفرت"(1951)،"جرج ولرز"  در "ستاره زرد در وقت ویشی"(1973) و "لوس اس داویدویچ"  در "جنگ علیه یهودیان"(1975) این رقم 2 میلیون نفر است.

 - از سوی "لخ والسا"، رئیس جمهور لهستان (1995)، رقم یک میلیون و 500 هزار نفر در آن زمان بر روی بنای اردوگاه آشویتس حک شد و جایگزین رقم قبلی 4 میلیون تن گردید. در 26 ژانویه 1995، "واشینگتن پست" و "نیویورک تایمز" از این رقم به عنوان رقم "رسمی" جدید یاد کردند.

 - یک میلیون و 471 هزار: رقم جدید «جرج ولرز» در سال 1983.

 - یک میلیون و 433 هزار: روزنامه «لوموند»، مورخ اول سپتامبر 1989.

- یک میلیون و 250 هزار: کتاب «رائول هیلبرگ»  تحت عنوان «نابودی یهودیان اروپا»(1985).

 - یک میلیون و 100 هزار: برآورد دو مورخ، «ییزرائیل گوتمن» و «مایکل برنبائوم» در کتاب "کالبد شکافی اردوگاه مرگ آشویتس" (1984).

 - یک میلیون: «ژان کلود پرساک» (1989)، در «آشویتس: تکنیک و عملیات اتاق های گاز».

- 900 هزار: ذکر شده در «آفبائو»، روزنامه یهودیان «نیویورک» (3 اوت 1990).

 -800 هزار: «جرالد رایتلینگر» در «راه حل نهایی».

- 775 هزار: رقم جدید «ژان کلود پرساک» (1993)، در «کوره های آدم سوزی آشویتس: توطئه کشتار جمعی.»

 -630 تا 710 هزار: تجدیدنظر جدید «ژان کلود پرساک» در ارقام خود.

- 135 هزار: برآوردی براساس اسناد «سرویس بین المللی تحقیقات صلیب سرخ» که همگان می دانند آرشیو کاملی در این باره در اختیار دارد. با این وجود، این سرویس هرگز رسما ارقام خود را منتشر نساخته است. رقم 135 هزار تقریبا با ارقام ثبت شده در «دفتر ثبت اموات آشویتس» یکی است. این دفاتر که تعداد آنها 46 عدد است و درسال 1989 از سوی شوروی به صلیب سرخ تحویل گردیده اند، بسیار کاملند و هرگواهی مرگ حاوی نام کامل متوفی، حرفه و مذهب او، تاریخ و محل تولد و نیز محل اقامتش، همچنین ساعت و علت دقیق مرگ (به تأئید پزشک اردوگاه) است.

اما کویینتین تارانتینو همانند تیمور بکمامبتوف در فیلم "تحت تعقیب" (2008) (که درباره فراماسونری تهاجمی و تروریستی امروز ساخته بود) و ادوارد زوییک در فیلم  Defiance""(2008)  (که گروهی جنگجوی یهودی متشکل در دسته های پارتیزانی را علیه آلمان هیتلری نشان می داد) تصویری جدید از یهودیان ارائه می دهد که برخلاف آن تصویر همیشگی ، دیگر جماعتی مظلوم و آرام و صلح طلب جلوه نمی کنند بلکه  تروریست، جنگ طلب و بسیار خشن به نظر می رسند. خشونت و تروری که گویا علیه ظلم و ستم طرف مقابل اعمال   می شود. به نظر می آید که این نوع تصویر ، کاملا با آنچه امروز و در واقعیت از این جماعت با عنوان صهیونیسم مشاهده می کنیم، سازگار است. تصویر ترور و وحشت جهت تسخیر جهان وبرقراری حکومت جهانی در فیلم "تحت تعقیب"  همان هدف و آرمانی معرفی شده که قرن هاست از سوی صهیونیسم دنبال می شود یا ارائه شکل و شمایل دسته ای تروریستی در فیلم "Defiance" ، نمایشی سینمایی از گروههای تروریستی ایرگون و هاگانا به نظر می رسد که جنایتشان در تاریخ بشریت علیه ملت فلسطین به ثبت رسیده است و یا نشان دادن صورتی بیرحم و نژادپرستانه با نهایت خشونت در فیلم "حرامزاده های بدنام" آنچنانکه گروهبان آلدو رین در همان سخنرانی ابتدای اپیزود دوم فیلم برای دسته اش توضیح می دهد ، شباهت غریبی با فتاوی برخی خاخام های صهیونیست در جنگ غزه دارد که گفتند و نوشتند.

خاخام اعظم "مردخای الیاهو " در پیامی برای ایهود اولمرت و سایر مقامات اسرائیل، قتل غیرنظامیان بیگناه فلسطینی را امری "مشروع " و حتی " واجب " دانست و بهصورت غیرمستقیم نسل کشی فلسطینی ها برای حفظ جان یک اسراییلی را مجاز اعلام کرد.همزمان با این حکم ، روزنامه اسرائیلی "هاآرتص" ، حکم خاخام صهیونیست دیگریبه نام"ییزرائیل روزین " را منتشر کرد که در آن آمده بود : قتل هر کس که کراهتاسرائیل را در دل داشته باشد واجب است ... واجب است مردان ،  کودکان و حتی شیرخواران،زنان و کهنسالان کشته شوند و حتی چهارپایان را نابود گردانند!

 از سوی دیگر، خاخام"شلوموا الیاهو " خاخام بزرگ صفد نیز با صدور حکمی بهت آور گفت : "اگر 100 نفر ازفلسطینی ها را بکشیم ولی باز نایستند باید 1000 تن را بکشیم . اگر باز هم متوقفنشوند باید 10 هزار نفر را بکشیم و همینطور پیش برویم حتی اگر تعداد کشته های آنانبه یک میلیون برسد باید به کشتار ادامه داد هر چند که این کار وقت زیادی را بگیرد" !
 
مشمئز کننده ترین حکم توسط خاخام " عوفادیا یوسف " رهبر حزب شاس صادر شدکه علاوه بر بمباران خانه های مردم فلسطین و قتل تمام ساکنان آن ها حتی کودکان وزنان ، اجازه تعرض به افراد فلسطینی در بسترهایشان را هم صادر کرد!

گونه جدید تولیدات هالیوود که با تکیه بر اسطوره ها و افسانه های صهیونیستی ، خشونت و ترور و کشتار را علیه مخالفان این نژاد پرستی و برده داری مدرن ، تئوریزه کرده و سیاست های میلیتاریستی غرب صهیونی را توجیه می نماید ، وجه دیگری از بعد ایدئولوژیک سینمای آمریکاست که دیگر برای پنهان کردنش ، اصراری به چشم نمی خورد  و در این بزنگاه تاریخی ، از اینکه پرسر و صدا ترین سینماگران و هنرمندان ( همچون کویینتین تارانتینو ) را تابلو   نشان دار خود گردانند ، ابایی وجود ندارد که شایداساسا آنها را برای چنین روزها و ایامی پرورانده بودند!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">