کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
از عنوان چنین فیلمی بوی اکشن و حرکت به مشام می رسد. و مخصوصاً اگر بدانیم که دواین جانسون - معروف به راک - در این فیلم نقش کاراکتری به اسم «راننده» را بازی می کند پیش خودمان حدس می زنیم که این فیلم باید درباره ی مسابقات فرمول یک و مقولاتی از این دست باشد. گرچه فیلم تندتر با همین ذهنیت بازاریابی شده و پوستر اصلی فیلم هم داد می زند که تندتر باید یک کار اکشن جاده ای جانانه باشد، اما فیلم از جنس و لون دیگری است. تندتر یک تریلر انتقامی است که بیشتر علاقه مند به کنکاش در زوایای تاریک روح انسانی است تا تزریق دوزهای به قاعده ای از هورمون های آدرنالین و تستوسترون در رگ های مخاطبانش اش در یک نگاه دیگر - به قول راجر ایبرت - تندتر یک تریلر خالص پرخون ریزی بدون زرق و برق است که آدم های بسیاری در آن با شلیک گلوله در سر به قتل می رسند. اگر چرخش مختصری به طرح داستانی فیلم داده می شد، دوره ی زمانی قصه اش اندکی تغییر می یافت و دستی به سر و روی دیالوگ هایش کشیده میشد، آن وقت به یک فیلم نوآور دهه ی چهلی معرکه بدل می شد.
ژانر: درام
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
برخی از نمایش ها در برابر فیلم شدن مقاومت می کنند. فانتزی های تئاتری غالبا قادر به تحمل رئالیسم به مراتب بزرگ تر سینما نیستند. در تئاتر ، تک گویی یک کاراکتر، قابل درک و طبیعی است اما همین تک گویی در سینما، غیرقابل درک و غیرطبیعی است .و جدای از این ،مونولوگ و ملودرام امروزه وسایل سینمایی خوبی برای کنکاش در بیماری های اجتماعی به شمار نمی روند.
تایلر پری،ثروتمندترین فیلمساز سیاهپوست جهان، در کار تازه ی خود، برای دختران رنگین، به سراغ نمایش تئاتری آبرومند رفته است؛ نمایشی به نام برای دختران رنگین که به فکر خودکشی اند...محصول 1974 ،نوشته و کار نتوزاک شانگ، و برنده ی جوایز او بی وتونی، صرف اینکه تایلر پری برای سات فیلم تازه اش به سراغ چنین نمایش ارزنده ای رفته ،حائز ارزش است.پری می توانست به روال همیشگی خودش یکی از آن کمدی های عوام پسند معمولی اش را عرضه کند و حساب های بانکی اش را بیش از پیش چاق و چله کند.اما او ترجیح داده که این بار مسیر متفاوتی را طی وفیلم متفاوتی را عرضه کند. با این حال باید اذعان کرد که تایلر پری دراین تلاش تازه اش چندان موفق نبوده است.
کارگردان :
بازیگران:
خلاصه داستان:
اگر جاناتا سویفت(1745-1667) ، نویسنده ی ایرلندی کتاب سفرهای گالیور، از قبر بیرون می آمد و به تماشای فیلم سفرهای گالیور می رفت، قطعاً از شرکت فیلمسازی فاکس قرن بیستم در خواست می کرد که نام اش از تیتراژِ این فیلم ضعیف و بی ارتباط با کتاب برداشته شود.
تفاوت میان فیلم و کتاب بسیار زیاد است.کتاب سفرهای گالیور که در سال 1736 چاپ و منتشر شد، شاهکاری است که منتقدان آن را با آثارِ هجایی رابله مقیاس کرده اند. سویفت مانند همه ی نویسندگان بزرگ هجو پرداز ، با هدف جذب گسترده ی خوانندگان، اندیشه ی خود را در قالب اساطیر مردمی نزدیک به داستان های تخیلی کودکان تصویر کرد. سفرهای گالیور سویفت اثری بود علیه کلاسیسم مورد ستایش نخبگانِ محافظ کار؛ اثری از ارزش های کاذب در علم و هنر و پوزیتویسمِ انگلیسی را به هجو کشید، مشتِ سیاستمداران دروغ پرداز را باز کرد و از بحران های پیش روی جهان خبر داد.
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
این فیلم نامش را از فیلمی محصول 1975 به گارگردانی سام پکین په گرفته است و طرح کلی داستان براساس رمان The Feather Men اثر Sir Ranulph Fiennes است.در فیلم،استادام نقش یک مامور ویژه ی عملیات را دارد که از بازنشستگی در می آید تا مربی اش(دنیرو) را نجات دهد و باید سه تروریست را که توسط اوون راهنمایی می شوند دستگیر کند.Fiennes ادعا می کند که کتابش را بر اساس اتفاقات واقعی نوشته است.در ادامه ی داستان،چهار تن از ماموران سابق نیروی هوایی ویژه (اس.آ.اس) به وسیله ی یک گروه محبوب به نام "The Clinic" ترور می شوند.گروهی دیگر به نام " The Feather Men" که سعی در جلوگیری از جنایت در جامعه دارند به دنبال تروریست ها می گردند.فیلم Peckinpah هم در مورد یک گروه سری و نفع پرست است.در فیلم The Killer Elite که 23 سپتامبر اکران می شود،بازیگران دیگری نیز چون دومینیک پرسل(فرار از زندان)، Yvonne Strahovski -The Canyon،آدن یانگ(The Tree) و Adewale Akinnuoye-Agbaje(جی.آی.جو) حضور دارند.
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان: ساخت این فیلم، فیلمسازان، یک کتاب کمیک ضعیف را اینبار به نحوی ضعیف تر به ما نشان دادند. تلاش های کمپانی ماروِل جهت به تصویر کشیدن این گونه کتاب ها تاکنون به دو فیلم منجر شده است: انتقام جوها و مرد عنکبوتی شگفتانگیز. من از اینکه نیکولاس کیج در حال حاضر بنا به دلائلی تحت فشار مالی است خبر دارم، اما با تمامی این احوال نقش بازیگری مانند وی، به مراتب باید مهم تر از از فیلمنامه اینچنین فیلمی باشد. این چیزی است که تماشاگران از نیکلاس کیج انتظار دارند و او مدتهاست که آنها را نا امید می کند.
سالها از زمانی که جانی بلیز ( نیکلاس کیج ) به منظور نجات جان پدر در حال مرگش، روح خود را به شیطان فروخت می گذرد. حالا جانی در منطقه اروپای شرقی حضور دارد و سعی دارد تا هرطور که شده کنترل روح و قدرت شیطانی اش را تحت کنترل داشته باشد و به زبان ساده تر آن را مدیریت کند تا ایجاد مشکل نکند! اما متاسفانه ماجراجویی ها در اینجا هم دست از سر جانی بر نمی دارند، او پی می برد که اگر بتواند پسر بچه ای را از دست روارک خبیث ( سایرن هایندس ) نجات دهد ، می تواند برای همیشه از دست نفرین شیطانی که سبب " روح سوار " شدنش شده رهایی پیدا کند اما جانی باید در این راه با دشمنان رنگارنگی مبارزه کند و...!
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
«رابرت کلیتن دین» (اسمیت)، پدری مهربان، همسری وفادار و وکیل دادگستری، به فروشگاه می رود تا برای همسرش هدیه ای بخرد. اما خودش نمی داند که در ساک خریدش، نواری ویدئویی انداخته اند که قتل اخیر سناتوری امریکایی را به دست «توماس رنولدز» (وویت)، یکی از مأموران فاسد و رده بالای سازمان امنیت آن کشور، نشان می دهد. دیری نمی گذرد که «رنولدز» به تعقیب «دین» می پردازد تا نوار را به چنگ آورد. این فیلم درباره سازمان NSA ساخته شده که مربوط به امنیت داخلی آمریکاست و بودجه و نیروی انسانی آن چندین برابر CIA در نظر گرفته می شود. ان اس ای سازمانی است که بصورت قانونی بر کوچکترین جزئیات زندگی مردم در آمریکا نظارت می کند.
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
فیلم ایستوود در واقع متشکل از سه داستان مجزاست که هرکدام از آنها در یک کشور متفاوت رخ می دهد. ایستوود مثل یک استاد بافنده ی ماهر، سه داستان متفاوت از زندگی های آدم هایی را که مرگ به نحوی روی آنها تأثیر گذاشته، درهم می بافد. گرچه گهگاه درزهای کوچکی دراین فرشینه ی زیبا دیده می شود اما این را باید به حساب جذاب تر بودن یکی از این سه داستان در قیاس با آن دو داستان دیگر گذاشت. در واقع، این مت دیمون است که همه ی توجهات را به کاراکتر نمایشی خود جلب می کند و طبیعتا تا زمانی که فیلم قصه ی این کاراکتر را دنبال می کند. در اوج جذابیت و گیرایی است.
دیمون در فیلم آخرت در قالب جورج لونگان ظاهر می شود. جورج در شهر سن فرانسیسکو زندگی می کند و کارگر کارخانه است. این مرد جوان می توانست کسب و کار به مراتب پررونق تری برای خود به راه بیندازد. جورج این توانایی استثنایی را دارد که با مردگان حرف بزند. برادر جورج معتقد است که این یک «موهبت » الهی است که به جورج اعطا شده و وی باید از این «موهبت» پول دربیاورد.اما جورج که دوست دارد یک زندگی عادی داشته باشد،توانایی حرف زدن با مردگان را یک «نفرین» برای خودش تلقی می کند واصلا دوست ندارد که از این راه پول دربیاورد.سپس شاهد شکل گیری رابطه ای بین جورج و دختری به اسم ملانی (برایس دالاس هاوارد)هستیم. این رابطه به نظر خیلی امیدوارکننده است اما زمانی که ملانی پی به توانایی جورج در صحبت کردن با مردگان می برد، وضعیت کاملا عوض می شود.
داستان دوم، داستان زندگی مری للی (سیسیل دوفرانس)است.مری که مجری خبر تلویزیون در پاریس است .در زمان سونامی معروف سال 2004 در اندونزی به همراه مرد متأهلی مشغول گذراندن تعطیلات بود.مری از این حادثه جان سالم به در برد اما او برای لحظاتی مرگ را تجربه کرد. مری حالا تحت تأثیر تصاویر و اصواتی که «پس از مرگ» دیده به آدم دیگری مبدل شده .او از کار خود مرخصی می گیرد و مشغول بررسی و تحقیق درباره ی تجربیات دیگر آدم هایی می شود که آخرت را به نحوی دیده یا لمس کرده اند. مری تصمیم می گیرد که ماحصل تجربیات شخصی و مطالعات خود را درباره ی زندگی پس از مرگ منتشر کند اما پی می برد که هیچ ناشری حاضر به چاپ چنین کتابی نیست.
داستان سوم در انگلستان رخ می دهد. مارکوس و جیسون (فرانکی و جورج مک لارن) برادرهای دو قلویی هستند که سعی دارند خانواده ای خود را از نابودی نجات دهند. مادر جیسون و مارکوس معتاد به مواد مخدر است و بچه ها سعی دارند او را مداوا کنند. اما یکی از روزها، جیسون به هنگام تهیه ی داروهای مورد نیاز مادرش در خیابان تصادف می کند و می میرد.این قضیه تأثیر عمیقی روی مارکوس می گذارد. مارکوس احساس می کند که حتما باید با روح برادر مرده اش تماس برقرار کند و همین نیاز باعث میشود تا او قربانی آدم هایی شیاد و کلاهبرداری شود که داعیه ی برقراری ارتباط با مردگان را دارند.
آخرت گرچه یک موضوع «مذهبی» را در کانون توجه خود قرار داده اما مطلقا یک فیلم مذهبی خاص نیست؛ فیلم به اصطلاح خودمان «معناگرا» است.ما می توانیم به مذاهب مختلفی تعلق داشته باشیم.اما دلمشغول مقوله ی زندگی پس از مرگ نیز باشیم.فیلم عملا در حیطه ی هستی شناختی گام برمی دارد. جذابیت اصلی فیلم در این است که ببینیم هریک از این سه کاراکتر چگونه با مقوله ی مرگ ارتباط برقرار می کند و مرگ چه تأثیری در زندگی آنها دارد.
آخرت بازی های عالی ای از بازیگران اصلی اش دارد. تماشای مت دیمون دراین نقش آرام و متفکرانه و مقایسه ی آن با بازی وی در نقش پرشر وشور جیسون بورن، قدرت های این بازیگر را بیش از پیش عیان می کند. سکانس سونامی فیلم گرچه کامپیوتری است اما خیلی خوب از کار درآمده و این حس را به تماشاگر می دهد که انگار خودش وسط این فاجعه گیر کرده است.این سکانس در عین حال استعاره ای است از زیر و رو شدن آتی مری از حیث روحی و احساسی و البته حتی دراین صحنه های اکشن ،باز رویکرد آرام و بی شتاب ایستوود قابل ملاحظه است. این رویکرد آرام و صبورانه را ،که طبیعتاً به مذاق تماشاگران قدیمی سینما بیشتر خوش می آید، در نوع روایت فیلم نیز مشاهده می کنیم. نکته ی دیگر اینکه بیست درصد دیالوگ های آخرت به زبان فرانسوی است واین از معدود مواردی است که دریک فیلم آمریکایی شاهدیم که کاراکترهای فرانسوی زبان در کشورخودشان به زبان فرانسوی حرف می زنند! ونهایتا این آرامش هری خبیث هم در نوع خودش خیلی جالب است؛ یا نه؟
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
گروهی از بر و بچه های شهر یوکوهاما در تلاش هستن تا از تخریب باشگاه ورزشی مدرسه شون در جریان تدارکات و مقدمات آماده سازی برای المپیک ۱۹۶۴ توکیو جلو گیری کنند.
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
سالها است که گروهی کوچک با نام سپاهیان فانوس سبز وظیفه دارند تا صلح و تعادل را در بین دنیاهای مختلف برقرار کنند. افراد این گروه با استفاده از حلقه های سبزی که در اختیار دارند به قدرت های ویژه ای دست پیدا می کنند که از آن برای مقابله با نیروهای شیطانی و شرور بهره می گیرند. اما با ظهور یک دشمن جدید به نام «پارالاکس» این سپاهیان سبز دچار مشکلی بزرگ می شوند. پارالاکس دارای قدرتی زیاد است و افراد فانوس نمی توانند در برابر او مقاومت کنند و روز به روز از قدرتشان کاسته می شود. در این بین یکی از افراد فانوس سبز انسانی را پیدا می کنند به نام «هال جوردن»، که به نظر می رسد توانایی های روحی او کلید پیروزی بر تاریکی و شرارت پارالاکس است. اما جوردن تا آستانه ی پیوستن به فانوس های سبز و در دست گرفتن قدرت یک حلقه راه زیادی در پیش دارد. به زودی جوردن باید با شرورترین نیروی هستی به مبارزه برخیزد و سرنوشت دنیاها را رقم بزند……!
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
فقط در صورتی ببینید که اعصاب درست و حسابی داشته باشید و خیلی حس انسان دوستی هم نداشته باشید!
یک پسر بچه انگلیسی بنام «جیمز گراهام» (کریستین بیل) که در دوران جنگ جهانی دوم به همراه خانواده اش در شانگ های زندگی می کرده، توسط ژاپنی ها به اسارت گرفته شده است …