کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
اگر اهل سیاست نیستید، بهتر است که از خیر تماشای این فیلم بگذرید، اما اگر مثل بنده معتاد باشید که هر یک ساعت یک بار از اخبار سیاسی روز جهان باخبر شوید، در این صورت مضحکه فیلمی است که حتماً باید آن را ببینید. مضحکه از روی یک ماجرای سیاسی واقعی ساخته شده است؛ ماجرایی که می توان آن را اینطور خلاصه کرد: دولتِ جورج بوش، رئیس جمهوری آمریکا، در اواخر سال 2002 عزم خود را جزم کرده که در واکنش به ماجرای تروریستی 11 سپتامبر به عراق تحت سلطه ی صدام حسین حمله ی نظامی کند. دولت بوش برای انجام این حمله بدجوری در تقلای یافتن دلیل و توجیه است. در همین زمان، گزارشی به دست دولت آمریکا می رسد که گویا حکومت نیجریه در آفریقا مدتی پیش اقدام به فروش اورانیوم غنی شده به صدام حسین کرده است. این می تواند توجیه خوبی باشد برای اثبات این ادعا که صدام حسین در فکر ساختن بمب اتمی است. سپس جوزف ویلسون، سفیر سابق آمریکا در نیجریه، به این کشور فرستاده می شود تا معلوم کند که خبر مربوط به فروش اورانیوم به عراق صحت دارد یا خیر. ویلسون به نیجریه می رود و پی می برد که این خبر کاملاً دروغ است و هیچ اروانیومی به صدام فروخته نشده است. ویلسون در بازگشت به آمریکا، گزارش خود را تسلیم جورج بوش می کند. اما بوش بی اعتنا به این گزارش، در سخنرانی سالانه ی خود در کنگره ی آمریکا اعلام می کند که نیجریه به صدام اورانیوم غنی شده فروخته است و آمریکا چاره ای جز حمله به عراق ندارد. ویلسون هنگامی که می بیند رئیس جمهوری به گزارش وی توجه نکرده، مقاله ای افشاگرانه در روزنامه ی نیویرک تایمز به چاپ می رساند و در آن صراحتاً اعلام می کند که نیجریه هیچ اورانیومی به عراق نفروخته است. کاخ سفید به شدت از گستاخی ویلسون و مقاله ی وی ناراحت می شود و برای بی اعتبار کردن وی نزد افکار عمومی، به صورت پنهانی این خبر را در اختیار رابرت نوواک، ستون نویس نشریه ی شیکاگو سان تایمز، می گذارد که خانم والری پلام، همسر سفیر جوزف ویلسون، یک مامور سازمان اطلاعات آمریکا (سیا) است. به این ترتیب تمامی رابط ها و خبر چین های این جاسوسه در بغداد و دیگر شهرهای خاورمیانه لو می روند و حداقل حدود 70 نفر از آنها کشته می شوند. آقای سفیر پیش از همه عصبانی می شود. رسانه ها این زن و شوهر را در کانون توجه خود قرار می دهند. قضیه به دادگاه برده می شود و نهایتاً معلوم می شود که لیبی اسکوتر، دستیار دیک چینی معاون رئیس جمهوری آمریکا، نقش اصلی را در لو دادن هویت اصلی والری پلام داشته است. اسکوتر به اتهام شهادت دروغ محکوم به زندان می شود اما بوش وی را مورد عفو قرار می دهد. حرف اصلی فیلم مضحکه این است که اگر دولت بوش به گزارش صحیح و موثق ویلسون توجه می کرد، هیچ جنگ عراقی رخ نمی داد و چهار هزار سرباز آمریکایی کشته نمی شدند و خلاصه همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شد (و لابد صدام حسین هم الان سُر و مُر و گنده سر جای خودش بود و داشت مردم بدبخت عراق را به صورت فله ای می کشت!)
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
قدرتِ کانتری همانطور که از عنوان اش پیداست، فیلمی است درباره موسیقی کانتری. این موسیقی که از اواخر قرن نوزدهم در جنوب آمریکا متداول شده در واقع به روستائیان سفید پوست آمریکایی تعلق دارد. نغمه های موسیقی فولکلوریک، اشعار دارای مضامین ساده و عاشقانه ی روستایی از جمله ویژگی های موسیقی کانتری یا موسیقی بومی آمریکا یی است و گارت هدلاند در فیلم قدرتِ کانتری،بدجوری مارا به یادِ جانی کش،ستاره موسیقی کانتری، و ترانه های اعتراضی اش می اندازد؛ ترانه هایی مثل جانی کش در زندان فالسوم. قدرت کلانتری فیلم چندان اریژینالی نیست. اگر شما فیلم های درام/ موسیقیایی مثل قلب دیوانه، ستاره ای زاده شد و پایان هفته ی از دست رفته را دیده باشید بلافاصله پی خواهید برد که تکه ها و مایه هایی از این فیلم های خوب در داستانِ فیلمِ قدرت کانتری مورد استفاده قرار گرفته است. اما به رغم این واقعیت، داستانی که فیلم روایت می کند جذاب و گیراست. تماشاگر درگیر قصه ی فیلم می شود. حتی روابط میان کارکترهای فیلم برای خودش دارای پیچیدگی هایی است که به فیلم یک ویژگی خاص و قابل اعتنا داده است.و پایان بندی فیلم هم، البته فیلم هم، در نوع خودش حساب شده و فکر شده است. البته فیلم، مثل ترانه های غم انگیز کانتری اش، غم انگیز و تا حدی افسرده کننده است. گاهی وقت ها عیار ملودرام فیلم از حد می گذرد. اما بازی ها آنقدر خوب هست که فیلم را به حالت متعادل خود بازگرداند.
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
از عنوان چنین فیلمی بوی اکشن و حرکت به مشام می رسد. و مخصوصاً اگر بدانیم که دواین جانسون - معروف به راک - در این فیلم نقش کاراکتری به اسم «راننده» را بازی می کند پیش خودمان حدس می زنیم که این فیلم باید درباره ی مسابقات فرمول یک و مقولاتی از این دست باشد. گرچه فیلم تندتر با همین ذهنیت بازاریابی شده و پوستر اصلی فیلم هم داد می زند که تندتر باید یک کار اکشن جاده ای جانانه باشد، اما فیلم از جنس و لون دیگری است. تندتر یک تریلر انتقامی است که بیشتر علاقه مند به کنکاش در زوایای تاریک روح انسانی است تا تزریق دوزهای به قاعده ای از هورمون های آدرنالین و تستوسترون در رگ های مخاطبانش اش در یک نگاه دیگر - به قول راجر ایبرت - تندتر یک تریلر خالص پرخون ریزی بدون زرق و برق است که آدم های بسیاری در آن با شلیک گلوله در سر به قتل می رسند. اگر چرخش مختصری به طرح داستانی فیلم داده می شد، دوره ی زمانی قصه اش اندکی تغییر می یافت و دستی به سر و روی دیالوگ هایش کشیده میشد، آن وقت به یک فیلم نوآور دهه ی چهلی معرکه بدل می شد.
ژانر: رمزآلود علمی تخیلی درام
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
سیاحتی از اینکه چطور اعمال انسان ها در گذشته، حال، و آینده بر یکدیگر اثر گذاشته و می گذارند. تغییر شخصیت از یک قاتل تا یک قهرمان و حرکتی از سر مهربانی که در گذشت قرن ها الهام و پایه یک انقلاب می شود...
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
سینمای امروز هالیوود کاری کرده که تماشاگران سرو صدای زیاد و حرکت های پر جوش و خروش روی پرده را معادل با «سرگرمی» تلقی کنند. البته هالیوود با چنان مهارتی این کار را انجام داده و می دهد که ما معمولاً چنین «سرگرم شدگی» نابه هنجاری را یک چیز طبیعی تلقی می کنیم.
مکانیک به نوعی بازسازی فیلمی است به همین نام که در سال 1972 با بازیگری چارلز برانسون در نقش اصلی و به کارگردانی مایکل وینر ساخته و عرضه شد؛ فیلمی که در زمان خودش نقدهای بسیار خوبی گرفت. بازسازی سایمون وست، بازسازی گل و گشادی از فیلم 39 سال پیش است. سازندگان فیلم برای به روز کردن داستان و نیز برای این که فیلم بیش از پیش تماشاگر پسند باشد عناصری را در آن تغییر داده اند. این تغییرات عمدتاً در پایان بندی فیلم قابل مشاهده است. در مجموع مکانیک 2011 از حیث ارایه ی صحنه های اکشن و سطح انرژی حرکتی اش از مکانیک 1972 سرتر است. اما آنچه فیلم مایکل وینر را در مقامی بالاتر از فیلم سایمون وست قرار می دهد، سطوح روانشناختی فیلم است. جدای از این، سکته های موجود در خط داستانی مکانیک 2011 ویژگی دیگری است که آن را پائین تر از برادر بزرگ اش قرار می دهد. مکانیک برای آنهایی که از تماشای تریلرهای هالیوودی لذت می برند، خوراک سبک مناسبی است، هر چند که پایان بندی ناموزون و توخالی اش مایه ی نومیدی کسانی می شود که از مفاهیم کنایی و تعریضی فیلم نخست لذت برده بودند.
کارگردان :
بازیگران :
خلاصه داستان:
در این فیلم لینکلن از خون آشام ها به این دلیل که مادرش را به قتل رسانده اند، کینه دارد و بعد از تلاشی نافرجام برای از بین بردن قاتل مادرش جک بارتس (Marton Csokas)، با یک شکارچی خون آشام کهنه کار و با سابقه به نام هنری استرجس (Dominic Cooper) آشنا می شود و نزد او به شاگردی می پردازد. بعد از آن به اسپرینگ فیلد نقل مکان می کند و آنجا وارد دنیای سیاست می شود و خون آشام های زیادی را از بین می برد و ...
از آن خزعبلاتی که فقط یک فیلم امریکایی از پس نمایش دادنش بر میآید!
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
سه روز بعدی با توجه به بازیگران و کارگردانِ صاحب نام و اسکاری اش توقعات و انتظارات فراوانی را باعث شده بود. اما حالا که فیلم به روی پرده آمده، می بینیم که عملاً توان پاسخگویی به این اتنظارات را ندارد. تماشاگر از فیلمی که پل هگیس - کارگردان فیلم های قدرتمندی همچون تصادف و در دره ی الا و نویسنده ی فیلم موفقی مثل عزیز میلیون دلاری نوشته و کارگردانی کرده - توقع بیشتری دارد؛ به ویژه آن که بازیگر کارکشته ای مثل راسل کرو نقش اصلی این فیلم را بازی می کند.
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
شاید بزرگترین نقطه ضعف "گرفتن ماهی آزاد در یمن" عنوان آن باشد. بگذارید رو راست باشیم. چند نفر از کسانی که این عنوان را در تبلیغات میبینند، برای دیدن فیلمی در مورد ماهی گیری در خاورمیانه ترغیب میشوند؟ این عنوان نه کنایه آمیز هست و نه گمراه کننده. فیلم واقعاً در مورد گرفتن ماهی آزاد در یمن است (نمیدانم چرا یمن – حتی اسمش را هم تا بحال نشنیده بودم) و عاشقانه ای بسیار زیبا میان دو انسان که دستهای خود را باز میکنند و سرنوشت را به آغوش میکشند. میتوانید بگویید که خیلی رمانتیک هستم، ولی باید اعتراف کنم که خیلی از فیلم خوشم آمده است. حتی سکانسهایی که در مورد ماهی ها صحبت میکنند را هم دوست دارم.
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
«کلاغ» نبرد و رویارویی میان خواست و اراده ی ادگار آلن پو شاعر معروف آمریکائی (با بازی جان کیوزاک/John Cusack) و حریف مرموز اوست. برای افزایش اهمیت پیروزی در این نبرد، نامزد پنهانی پو امیلی (با بازی آلیس ایو/ Alice Eve) توسط قاتل ربوده می شود. هدف این است که پو سرنخ های به جا مانده در صحنه های قتل را دنبال کند و پیش از مرگ قطعی امیلی، او را پیدا کند. پدر تندخو و خصومت جوی امیلی (با بازی برندن گلیسون/ Brendan Gleeson) و مأمور پلیس پر جرأتی به نام کارآگاه فیلدز (با بازی لوک ایوانز/ Luke Evans) در این امر به او کمک می کنند.
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
زدان دریایی هم، مانند شاغلین اصناف دیگر، میان خود چهره های شاخص و برجسته ای دارند که کاپیتان دزد دریایی (با صداپیشگی هیو گرانت/ Hugh Grant) جزو آنها به شمار نمی رود. او دوست دارد خودش را تازیانه ی خشم اقیانوس تصور کند، اما خدمه ی کشتی او را گروهی ملوان کودن تشکیل می دهند و معمولاً هم کشتی های مناسبی را برای حمله نشان نمی کند. طبیعی است که کشتی های ارواح و اجنه و کشتی های طاعون زده حامل طلا و جواهر چندانی نباشند! با این وجود دار و دسته ی کاپیتان دزد دریایی او را دوست دارند، که البته شاید تنها دلیلش مراسم «شب کباب خوران/Hamnight» در کشتی باشد.
کاپیتان دزد دریایی امسال هم مانند بیست سال گذشته در مسابقه ی بهترین دزد دریایی سال شرکت کرده، اما با رقبای قدری روبروست: بلامی سیاه (با صداپیشگی جرمی پیون/ Jeremy Piven)، کوتلاس لیز (با صداپیشگی سلما هایک/ Salma Hayek) و پگ لپ هیستینگز (با صداپیشگی لنی هنری/Lenny Henry). تنها راه پیروز شدن کاپیتان دزد دریایی بر رقبایش، این است که کاری خارق العاده و چشم گیر انجام دهد. همین موقع است که با چارلز داروین (با صداپیشگی دیوید تنانت/ David Tennant) آشنا می شود و به نظر می رسد شانس و اقبال به او رو آورده است، البته احتمالاً نه از آن منظری که به مذاق شاه دزدان دریایی (با صداپیشگی برایان بلسد/ Brian Blessed) خوش می آید.