ژانر: درام
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
دو مادر مصمم و یک معلم تصمیم میگیرند تا مدرسه رو به زوال فرزندانشان را اصلاح کنند، اما در این راه با یک سیستم بروکراسی قوی و سخت پایه مواجهاند، آنها هر کاری میکنند تا در تحصیل و آینده فرزندانشان تغییری ایجاد کنند…
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
آخرین ساعت های زندگی حضرت مسیح (ع) پیش از این که در اورشلیم به صلیب کشیده شود. صدالبته به روایت عهدین که البته با روایت قرآن از واقعه در جزئیات و کلیات کاملا متفاوت و متضاد است. در کل به لحاظ تناسب با واقعیت آنچه در قرآن در این باره آمده حکایت مِثلِ مَثَلِ
"امام زاده یعقوبو سر مناره تو مصر کشتن! اولا امام زاده نبود پیغمبر زاده بود. ثانیا یعقوب نبود یوسف بود. ثالثا سر مناره نبود و ته چاه بود. رابعا نکشتن اصلا این جمله از بیخ و بن غلطه!"
است.
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
فشار زیاد قرض و وام پسر جوان را مجبور می کند تا مادر شرورش را بکشد تا بتواند از این راه از پول بیمه عمر او استفاده کند...
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
یک مزاحم تلفنی که به نظر می رسد یک افسر پلیس باشد، با رستورانی تماس می گیرد و به مدیر آن اطلاع می دهد که یکی از پرسنل اش، مقداری پول دزدیده است و حالا او باید برای پس گرفتن پول ها به او کمک کند اما ...
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
فقط برای آلفرد هیچکاک ناشناخته نبود!
«آدم معصوم و بی گناهی که در یک توطئه گرفتار شده و قادر به فهم این توطئه نیست.» مضمون مورد علاقه ی آلفرد هیچکاک بود. حتی فیلمساز ماهری مثل پولانسکی هم نتوانست در فیلم دیوانه وارش ( محصول 1988 با بازیگری هریسون فورد) موفقیت های استاد دلهره و تعلیق را تکرار کند. فقط هیچکاک بلد بود تریلرهای پیچ در پیچ را طوری بسازد که تماشاگر نه تنها از پیمودن این مسیرهای پیچ در پیچ دچار سرگیجه نشود بلکه لذت هم ببرد. کار هیچکاک سهل و ممتنع بود. فیلم هایش تنها در ظاهر امر ساده و راحت به نظر می آمدند. فیلمنامه های بهترین فیلم های هیچکاک اگر توسط فیلمسازی با نبوغ کمتر از نبوغ هیچکاک ساخته می شدند به احتمال زیاد به فیلم هایی مثل ناشناخته مبدل می شدند.
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
داستان فیلم جدید اندرسون در سالهای دهۀ ۱۹۶۰ اتفاق می افتد و یک قصۀ اخلاقی دربارۀ سیستم آموزش و پرورش و ارتباطش با دنیای کودکان را بررسی می کند. معمولا قهرمانان اندرسون آدمهایی معمولی اند که ناگهان برمی خیزند و یک سیستم را متحول می کنند. در «قلمرو طلوع ماه» هم دو نوجوان عاشق دست به یک شورش بزرگ می زنند و با فرارشان از خانه کل یک سرزمین را زیر و رو می کنند. در این میان همه بسیج می شوند تا آنها را بیابند و به دنبال این جستجو زندگی اجتماعی شان دگرگون می شود. وس اندرسون با میزانسن های سوررئالیستی به ابعاد افسانه ای قصه اش قوت می بخشد. «قلمرو طلوع ماه» با شباهتهای روایی و ساختاری اش به «آقای فاکس شگفت انگیز» که اقتباسی از رمان رولد دال بود، می توانست در قالب یک فیلم انیمیشن ساخته شود. با همۀ اینها اما بعد از تماشای این فیلم تنها یک حسرت بزرگ می ماند: اندرسون جذابیت شخصیتهایش را فدای تمرکز بیش از حد بر جنبه های سمبولیک داستان کرده و نتوانسته چنانچه باید احساسات و همذات پنداری تماشاگر را برانگیزد. کارگردان کتاب قصه را همان گونه که شروع کرده تمام می کند: با یک تغییر و چرخش ناگهانی.
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
جیمز ال. بوکس، نویسنده و کارگردان تو از کجا می دونی از کهنه کاران سینمای آمریکاست. این فیلمساز هفتاد و یک ساله ی متولد نیوجرسی اولین بار با فیلم دوران مهرورزی سال 1983 به شهرت رسید؛ فیلمی که جوایز اسکار بهترین فیلمنامه، بهترین فیلمنامه، بهترین کارگردان و بهترین تهیه کنندگی را نصیب بروکس کرد. بروکس فیلمساز متفاوتی است با یک پیشینه ی کاری پرفراز و نشیب. با اینکه مایه های ملودرام در آثار این فیلمساز پررنگ است- عاملی که ریشه در سابقه ی کار طولانی بروکس در تلوزیون دارد- اما دو ویژگی داستانگویی و شخصیت پردازی ماهرانه همواره جزو خصوصیات اصلی فیلم های بورکس بوده است. تازه ترین فیلم بروکس، تو از کجا می دونی؟ گر چه نشانه هایی از فیلم های خوب این فیلمساز را دارد اما قطعاً جزو فیلم های خوب وی به شمار نمی رود. بروکس به معنای متداول کلمه«کمدی رمانتیک ساز» نیست. ویژگی های فیلم هایش قروقاطی تر از آن است که بتوان بر چسب ژانری مشخصی را روی آنها چسباند. به همین دلیل تنها می توان گفت که تو از کجا می دونی؟ شباهت های زیادی به یک کمدیِ رمانتیکِ فرمولی ِهالیوودی دارد. مثلث عاطفی ای که در مرکز فیلم قرار دارد، فی نفسه جذاب است و تماشاگر را درگیر خود می کند اما مشکل فیلم در داستان های فرعی و جانبی است که نه نتها با داستان اصلی پیوند نمی خورند بلکه در ارتباط تماشاگر با روند اصلی قصه اخلال ایجاد می کند و فیلم را از حرکت رو به جلو باز می دارد.
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
اگر اهل سیاست نیستید، بهتر است که از خیر تماشای این فیلم بگذرید، اما اگر مثل بنده معتاد باشید که هر یک ساعت یک بار از اخبار سیاسی روز جهان باخبر شوید، در این صورت مضحکه فیلمی است که حتماً باید آن را ببینید. مضحکه از روی یک ماجرای سیاسی واقعی ساخته شده است؛ ماجرایی که می توان آن را اینطور خلاصه کرد: دولتِ جورج بوش، رئیس جمهوری آمریکا، در اواخر سال 2002 عزم خود را جزم کرده که در واکنش به ماجرای تروریستی 11 سپتامبر به عراق تحت سلطه ی صدام حسین حمله ی نظامی کند. دولت بوش برای انجام این حمله بدجوری در تقلای یافتن دلیل و توجیه است. در همین زمان، گزارشی به دست دولت آمریکا می رسد که گویا حکومت نیجریه در آفریقا مدتی پیش اقدام به فروش اورانیوم غنی شده به صدام حسین کرده است. این می تواند توجیه خوبی باشد برای اثبات این ادعا که صدام حسین در فکر ساختن بمب اتمی است. سپس جوزف ویلسون، سفیر سابق آمریکا در نیجریه، به این کشور فرستاده می شود تا معلوم کند که خبر مربوط به فروش اورانیوم به عراق صحت دارد یا خیر. ویلسون به نیجریه می رود و پی می برد که این خبر کاملاً دروغ است و هیچ اروانیومی به صدام فروخته نشده است. ویلسون در بازگشت به آمریکا، گزارش خود را تسلیم جورج بوش می کند. اما بوش بی اعتنا به این گزارش، در سخنرانی سالانه ی خود در کنگره ی آمریکا اعلام می کند که نیجریه به صدام اورانیوم غنی شده فروخته است و آمریکا چاره ای جز حمله به عراق ندارد. ویلسون هنگامی که می بیند رئیس جمهوری به گزارش وی توجه نکرده، مقاله ای افشاگرانه در روزنامه ی نیویرک تایمز به چاپ می رساند و در آن صراحتاً اعلام می کند که نیجریه هیچ اورانیومی به عراق نفروخته است. کاخ سفید به شدت از گستاخی ویلسون و مقاله ی وی ناراحت می شود و برای بی اعتبار کردن وی نزد افکار عمومی، به صورت پنهانی این خبر را در اختیار رابرت نوواک، ستون نویس نشریه ی شیکاگو سان تایمز، می گذارد که خانم والری پلام، همسر سفیر جوزف ویلسون، یک مامور سازمان اطلاعات آمریکا (سیا) است. به این ترتیب تمامی رابط ها و خبر چین های این جاسوسه در بغداد و دیگر شهرهای خاورمیانه لو می روند و حداقل حدود 70 نفر از آنها کشته می شوند. آقای سفیر پیش از همه عصبانی می شود. رسانه ها این زن و شوهر را در کانون توجه خود قرار می دهند. قضیه به دادگاه برده می شود و نهایتاً معلوم می شود که لیبی اسکوتر، دستیار دیک چینی معاون رئیس جمهوری آمریکا، نقش اصلی را در لو دادن هویت اصلی والری پلام داشته است. اسکوتر به اتهام شهادت دروغ محکوم به زندان می شود اما بوش وی را مورد عفو قرار می دهد. حرف اصلی فیلم مضحکه این است که اگر دولت بوش به گزارش صحیح و موثق ویلسون توجه می کرد، هیچ جنگ عراقی رخ نمی داد و چهار هزار سرباز آمریکایی کشته نمی شدند و خلاصه همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شد (و لابد صدام حسین هم الان سُر و مُر و گنده سر جای خودش بود و داشت مردم بدبخت عراق را به صورت فله ای می کشت!)
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
قدرتِ کانتری همانطور که از عنوان اش پیداست، فیلمی است درباره موسیقی کانتری. این موسیقی که از اواخر قرن نوزدهم در جنوب آمریکا متداول شده در واقع به روستائیان سفید پوست آمریکایی تعلق دارد. نغمه های موسیقی فولکلوریک، اشعار دارای مضامین ساده و عاشقانه ی روستایی از جمله ویژگی های موسیقی کانتری یا موسیقی بومی آمریکا یی است و گارت هدلاند در فیلم قدرتِ کانتری،بدجوری مارا به یادِ جانی کش،ستاره موسیقی کانتری، و ترانه های اعتراضی اش می اندازد؛ ترانه هایی مثل جانی کش در زندان فالسوم. قدرت کلانتری فیلم چندان اریژینالی نیست. اگر شما فیلم های درام/ موسیقیایی مثل قلب دیوانه، ستاره ای زاده شد و پایان هفته ی از دست رفته را دیده باشید بلافاصله پی خواهید برد که تکه ها و مایه هایی از این فیلم های خوب در داستانِ فیلمِ قدرت کانتری مورد استفاده قرار گرفته است. اما به رغم این واقعیت، داستانی که فیلم روایت می کند جذاب و گیراست. تماشاگر درگیر قصه ی فیلم می شود. حتی روابط میان کارکترهای فیلم برای خودش دارای پیچیدگی هایی است که به فیلم یک ویژگی خاص و قابل اعتنا داده است.و پایان بندی فیلم هم، البته فیلم هم، در نوع خودش حساب شده و فکر شده است. البته فیلم، مثل ترانه های غم انگیز کانتری اش، غم انگیز و تا حدی افسرده کننده است. گاهی وقت ها عیار ملودرام فیلم از حد می گذرد. اما بازی ها آنقدر خوب هست که فیلم را به حالت متعادل خود بازگرداند.
کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
از عنوان چنین فیلمی بوی اکشن و حرکت به مشام می رسد. و مخصوصاً اگر بدانیم که دواین جانسون - معروف به راک - در این فیلم نقش کاراکتری به اسم «راننده» را بازی می کند پیش خودمان حدس می زنیم که این فیلم باید درباره ی مسابقات فرمول یک و مقولاتی از این دست باشد. گرچه فیلم تندتر با همین ذهنیت بازاریابی شده و پوستر اصلی فیلم هم داد می زند که تندتر باید یک کار اکشن جاده ای جانانه باشد، اما فیلم از جنس و لون دیگری است. تندتر یک تریلر انتقامی است که بیشتر علاقه مند به کنکاش در زوایای تاریک روح انسانی است تا تزریق دوزهای به قاعده ای از هورمون های آدرنالین و تستوسترون در رگ های مخاطبانش اش در یک نگاه دیگر - به قول راجر ایبرت - تندتر یک تریلر خالص پرخون ریزی بدون زرق و برق است که آدم های بسیاری در آن با شلیک گلوله در سر به قتل می رسند. اگر چرخش مختصری به طرح داستانی فیلم داده می شد، دوره ی زمانی قصه اش اندکی تغییر می یافت و دستی به سر و روی دیالوگ هایش کشیده میشد، آن وقت به یک فیلم نوآور دهه ی چهلی معرکه بدل می شد.