کارگردان:
بازیگران:
Nicolas Cage
خلاصه داستان:
فصل
جادوگر می توانست فیلم خوبی درباره ی دو فصل سیاه در تاریخ غرب باشد: جنگ
های صلیبی و شکار جادوگران: بهانه ی جنگ های صلیبی که برای بیش از دو قرن
در نوبت های متوالی ادامه پیدا کرد اختلاف میان مسیحیان و مسلمانان بر سر
اماکن مقدس در بیت المقدس (اورشلیم) بود. این جنگ ها خرابی ها و ویرانی های
بسیاری چه برای عیسویان و چه برای مسلمانان از پی آورد. دیگر فصل تاریک و
سیاه در تاریخ غرب مربوط به شکار جادوگران است که دبورا بکراش در کتاب
تفتیش عقاید درباره ی آن می نویسد:«شاید حدود یک میلیون نفر، که عمدتاً هم
زنان بودند، قربانی جنون شکار جادوگران در قرون وسطی شدند. این پدیده ی
اجتماعی در اواخر قرن چهار دهم میلادی آغاز شد و برای حدود سیصد سال فکر و
خیال اروپائیان را تسخیر کرد. طی این دوره، قحطی و بلاهایی نظیر طاعون سیاه
سبب از دست رفتن جان میلیون ها نفر شد و جنگ های داخلی و مذهبی بسیاری در
جریان بود.» به قول کارل استفنسونِ مورخ، «به لحاظ روانشناختی، افزایش باور
به جادوگری را می توان نتیجه ی افزایش بدبختی و نارضایتی در آن سال ها
دانست.» بمن(نیکلاس کیج) و فلسون(ران پرلمن) دو جنگجوی صلیبی هستند. این دو
رفیق بیش از دوازده سال، مومنانه در صفوف جنگجویان صلیبی شمشیر زده اند.
اما حالا هر دوی آنها در درستی و حقانیت ایمان مذهبی خویش دچار شک و تردید
شده اند. بمن و فلسون به این نتیجه رسیده اند که این کشتار ها و خونریزی ها
تماماً بیهوده بوده است. آنها ناگهان تصمیم می گیرند که از ادامه ی جنگ
خودداری کرده و به خانه های خود بازگردند. اما آنها در مسیر بازگشت به خانه
با کاردینال سالخورده ای به اسم دامبروز( کریستوفر لی) مواجه می شوند.
کاردینال دامبروز، از وجودِ این دو فراریِ مرتد برای انتقال دادنِ
دختری(کلر فوی) که متهم به جادوگری است به صومعه ای در دوردست استفاده می
کند. این دختر قرار است در این صومعه توسط راهبان محاکمه و کشته شود.
کاردینال معتقد است که این دختر جادوگر عامل بروز« طاعون سیاه» بوده و با
محاکمه و کشتن وی می توان جلوی رشد و گسترش «طاعون سیاه» را گرفت. اما این
سفر پر از انواع موانع خطرناک است: عبور از روی یک دره با استفاده از یک پل
ریسمانی به شدت نامطمئن، مواجهه با گله ی عظیم گرگ ها و ...
فصل
جادوگر معجونی است از ژانرهای تاریخی، ترسناک و دو رفیق. غالب صحنه های
فیلم در تاریکی یا نور کم روز فیلمبرداری شده است.
طراحی صحنه های فیلم چنگی به دل نمی زند. صحنه های نبرد گرچه قانع کننده از کار درآمده اما قطعاً جای کار بیشتری داشت. فیلم از حیث روایی، سردرگم و آشفته است. ارتداد یک جنگجوی صلیبی می توانست دستمایه ی خوبی برای فیلم باشد اما فیلمساز خیلی زود این موضوع را رها کرده و به قصه ی فرعی فیلم، یعنی اسکورت شدن دختر توسط بمن و فلسون می پردازد . فیلم دارای ابهاماتی است. مثلاً هرگز معلوم نمی شود که آیا دختر واقعاً معصوم و بی گناه است یا « جادوگر» است یا اگر«جادوگر» است آیا از آن جادوگرهای مرتبط با «شیطان» است یا نه . متأسفانه فیلم پاسخ قانع کننده ای برای این پرسش ها ندارد. فصل جادوگر عمدتاً در تلاش است تا یک فیلم سفر جاده ای راکه ماجراهایش در اروپای قرون وسطی رخ می دهد به یک فیلم تیپیکال ماجرایی/ فانتزی پیوند بزند. این فرمول می توانست کار کند به شرطی که حوادث جالب تر، دیالوگ ها معقول تر و سنجیده ترو کاراکترها ملموس تر و واقعی تر از کار در می آمدند. فقدان اریژینالیته، و به ویژه آن ده دقیقه ی پایانیِ غرق شده در پوچی و خود پارودی گری و جلوه های ویژه ی ضعیف، فیلم فصل جادوگر را تبدیل به کاندیدای مناسبی برای عضویت در فهرست بدترین ده فیلم سال 2011 کرده است. حتی حضور نیکلاس کیج هم نتوانسته فیلم را نجات بدهد. کیج طبق معمول، با بازی در فیلم های بدی مثل فصل جادوگر به مسیر حرفه ای زیگزاگی خود ادامه می دهد. و در پایان، اگر خواستید یک فیلم خوب درباره ی جنگ های صلیبی ببینید، مهر هفتم اینگمار برگمان(محصول 1957) را توصیه می کنم، همان فیلمی که جگجوی خسته ی صلیبی در راه بازگشت به خانه با حضرت «مرگ» روبرو می شود...