کارگردان:
بازیگران:
خلاصه داستان:
گیل فیلمنامه نویس موفق هالیوودی است که تصمیم می گیرد برای نوشتن اولین رمانش از هالیوود کنار بکشد. گیل برای تعطیلات به همراه نامزدش، آینز، به پاریس و نزد خانواده متمول و محافظه کار آینز می روند. خانواده آینز گیل را برای نوشتن رمان و دست کشیدن از کار پرمنفعتش تحقیر می کنند.دوستان آینز، پل و همسرش آنها را به یک مهمانی دعوت می کنند. در پایان شب آینز از گیل می خواهد که بیشتر بمانند، اما او ترجیح می دهد به هتل برگردد. بنابراین به تنهایی و قدم زنان به سمت هتل می رود، اما راه را گم می کند.
گیل در کنار پلکانی می ایستد، در همان زمان زنگ نیمه شب نواخته می شود و یک اتومبیل قدیمی مقابل او پارک می کند و مسافران اتومبیل با لباس هایی متعلق به دهه 1920 با شادمانی از آن پیاده می شوند و از گیل نیز می خواهند تا به جمع آنها بپیوندد. آنها وارد کافه ای می شوند و گیل متوجه می شود که او به دهه 1920 آمده است، یعنی همان دوران ایده آل و محبوبش که برای نوشتن کتابش در نظر گرفته است. او با جمعی از نویسندگان رو به رو می شود و آنها او را به ملاقات ارنست همینگوی می برند. همینگوی موافقت می کند تا رمان او را به گرترود اشتاین نشان بدهد، بنابراین گیل راهی هتل می شود تا دست نویس هایش را برای همینگوی بیاورد، اما به محض این که کافه را ترک می کند، می بیند که دوباره به 2010 برگشته است.
گیل می خواهد تا شب بعد آینز را نیز با خودش به گذشته ببرد، اما آینز به او روی خوش نشان نمی دهد. شب دوم به محض این که ساعت نیمه شب را اعلام می کند، دوباره اتومبیل مقابل گیل پارک می کند، این بار مسافر اتومبیل همینگوی است و گیل را به ملاقات گرترود اشتاین می برد. گرترود می پذیرد که رمان او را بخواند و او را به پابلو پیکاسو معرفی می کند. آدریانا شاگرد پیکاسو شیفته گیل می شود. روز بعد گیل در موزه تصویری را که پیکاسو از آدریانا کشیده بود می بیند.
گیل هر شب را در گذشته به سر می برد. آینز که دیگر به این گشت های شبانه مشکوک شده است، به واسطه پدرش کارآگاهی را برای تعقیب او استخدام می کند. اما این کار نتیجه ای نمی دهد و کارآگاه موفق به تعقیب اتومبیل قدیمی نمی شود.
گیل اوقات بیشتری را با آدریانا سپری می کند و متوجه می شود که به آدریانا علاقه مند شده است. این احساس گیل را آشفته می کند.
گیل با گابریل، فروشنده اجناس عتیقه معامله می کند و دفتر خاطرات آدریانا را از او می خرد و با خواندن آن متوجه می شود که آدریانا نیز شیفته او شده است و آرزو دارد تا گوشواره ای به عنوان هدیه از او بگیرد.
گیل یک جفت از گوشواره های آینز را برای آدریانا می برد و به عشقش نسبت به او اعتراف می کند. آدریانا از گیل می خواهد تا برای همیشه در گذشته بماند، اما چنین چیزی امکان ندارد و آنها به ناچار از هم جدا می شوند.
گیل با برگشت به زمان حال از آینز جدا می شود و تصمیم می گیرد تا در پاریس بماند.